*چیزی نیست...فشار عصبی بهش وارد شده...
تهیونگ جلوی دکتر که میخواست بره رو گرفت و به انگلیسی گفت...
_فشار عصبی؟...اخه...چرا؟...
*برای خیلی چیزا میتونه باشه...یه اتفاق بد یا ترسناک..یا یادآوری همچین مسائلی خیلی چیزا هستن...ببخشید من باید برم...
تهیونگ به دیوار تکیه داد و دکتر از کنارش رد شد...
یعنی...یعنی انقدر براش بد و ترسناک بوده؟...اما...اما من فکرکردم...اون مازوخیسته...اون لذت میبرد...مطمئنم...من...
*همراه جئون...همراه اقای جئون...
تهیونگ سریع سمت پذیرش رفت و به پرستار نگاه کرد...
_منم...
پرستار برگه ایو جلوی تهیونگ گذاشت...
*این صورتحسابه...تشریف ببرید صندوق حساب کنید...
_مرخصه؟...
*سرمشون تموم شه میتونید ببریدش...
تهیونگ سمت صندوق رفت و بعد از پرداخت صورت حساب اروم لای در اتاق کوک و باز کرد...
روی تخت خوابیده بود و لبای نیمه بازش خشک شده بودن...
داخل اتاق رفت و روی صندلی کنار تختش نشست...
ازوسایل داخل جیبش که روی میز کنار تخت گذاشته بودن...برق لبشو برداشت و درشو باز کرد...
کمی بو کردش که عطر توت فرنگی ترش و شیرینش توی ریه هاش پیچید...
_پس برق لب میزنی؟(نیشخند)
سمت کوک خم شد و اروم برق لب و روی لباش کشید...
با سر انگشتش لباشو چرب کرد و از لمسشون لذت برد...
_پسر کوچولوی من...(لبخند)
نگاهی به جونگ کوک که حالا لباش برق میزدن کرد...با هر نفسی که میکشید عطر توت فرنگیش به مشام تهیونگ میخورد و برای خوردن اون توت فرنگیای خوشمزه کم طاقت ترش میکرد...
اروم عقب کشید و روی صندلی نشست و به سرانگشتش که هنوز چرب و براق بود نگاه کرد...
انگشتشو روی لبای خودش گذاشت و مزه لبای توت فرنگی کوکیشو چشید...
_انقدر اذیتت کردم؟...برای همین بعدش دیگه خبری ازت نشد؟...
دست خالکوبی شده ی کوک و گرفت و نوازش کرد...
_تو خودت توی قرارداد اینطوری نوشتی...شاید...برای بار اولت...یکم زیاده روی کردیم..هردومون هوم؟...
سرشو روی دست کوک گذاشت و چشماشو بست...
_فقط بهم بگو خودشی...قول میدم هرچی تو بخوای بشه...

YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...