(( 49 ))

2.2K 284 788
                                    

سیزدهمین تماس هری رو ریجکت کرد و بعد از خاموش کردن گوشیش به سمت اون گلوله ی پنبه ای سفید و صورتی برگشت...

دیشب ناگهانی و بدون مقدمه وارد اتاق زین شده بود شروع به بوسیدنش کرده بود و وقتی زین اون رو با تعجب کمی عقب روند تا در رو ببنده و در رابطه با بویی که از نفسش به مشام میرسید سوال کنه، قهر کرد و با لب های آویزون پشت به زین روی تخت نشست و فقط مواقعی که زین باهاش صحبت میکرد، نگاه های زیر زیرکی و پنهانی بهش مینداخت...

زین با فکر کردن به اتفاقات شب قبل لبخند محوی زد و دستش رو بین موهای حالت دار و نرم پسرک کشید...

""""

_لیام

_لیام

_به من نگاه کن

+لیام با ددی قهره

همه ی ما میدونیم اگر زین قبلی در این جایگاه بود چه واکنشی داشت "_یادم نمیاد بهت اجاره ی قهرکردن داده باشم" یا "_حتی فکرش رو هم نمیکنی با این جمله چقدر تنبیه برای خودت کنار گذاشتی" شاید هم "_تو حق قهر کردن نداری بیبی، تو فقط باید اطاعت کنی" ؛ اما این زین... (به روتون نیارم عوض شده میمیرم!)

_چرا باهام قهر کرده؟

لیام از گوشه ی چشم به دست های زین که روی تخت بودند خیره شد...

به خاطر الکل بدنش گرگرفته بود و گونه هاش سرخ تر از همیشه بود...

لب هاش نرم و براق بودن و به خاطر گازهایی که توی راه، برای تمرکز کردن موقع کارتون دیدن، ازشون گرفته بود سرخ و متورم شده بودن...

با چهره ای پر از غم و لب هایی که با طلبکار ترین حالت ممکن جلو داده بودشون زمزمه کرد...

+ددی لیامو هل داد، نذاشت لیام بوس بوسیش کنه. لیام که خوشمزس!!

نزدیک بهش نشست و دستش رو روی گردنش گذاشت و چرخوندش تا کمی بهتر چهره ی گلگونش رو ببینه...

تمام وجودش فریاد میزد تا حداقل کمی لیام رو برای حالتی که توش هست مؤاخذه کنه اما همون حالتش مانع از این کار میشد...

و البته شوکِ ناشی از کاری که چند دقیقه ی پیش توسط لیام انجام شده بود...

همون بوسه ی لذت بخش...

سعی کرد با لیامی که حالا کمی، فقط کمی بی پرواتر افکارش رو به زبون میاورد مدارا کنه و از نزدیک بودن بهش لذت ببره...

خیلی وقت بود اینقدر راحت با فرشته ی کوچولوش صحبت نکرده بود...

_آره بیبی تو خیلی خوشمزه ای ولی من دوست ندارم بقیه هم بدونن تو چقدر خوشمزه ای. مگه تو فقط خوشمزه ی ددی نیستی؟

... cute baby ...Onde histórias criam vida. Descubra agora