⠀
⠀
⠀
ḻ̷̊̆͛̓̿̈̽̐̎̒͜ǫ̷͈̞͙̮̑̓ă̸̺̟̬̭d̴̡͇̞̖̪͈͊̈́͆̿̌͝i̴̢͉̜̤͈̲̳̬̪͆̈́̃̔̎͝n̸̨̡̳̱̬̗̗͚͓͐͋̃̂̕͠g̵̛͕̯̅͜ ̴̭͇̦̟̲̱̯̙͎̈́̽̽̋͑̈͜d̶̟̱̟̰̞́͒̋́̆́͋͝i̵̳̰̟͉̙̗͖̙͂̈́̎̿̅͊̉š̵͘͝c̵̨̠̭̫͖͔̹͛͋̈̏̉̋͝ͅ
. . .
𝚟𝚕𝚘𝚐 𝚜𝚒𝚡 :
𝚝𝚑𝚎 𝚋𝚎𝚏𝚘𝚛𝚎به نظر می رسید شهر از بازگشت مُرده ها از قبرشون با خبر نبود. دو جوان نسبت به مردمِ تمیز و پوشیده ی بوسان – که با چشم هایی پر از قضاوت بهشون خیره شده بودن – خیلی کثیف و خسته تر به نظر می رسیدن؛ ولی موقعیت وحشتناک تر از چیزی بود که بخوان به قیافه هاشون اهمیتی بدن.
جونگ کوک اون رو به طرف نزدیک ترین داروخانه ی دور و برشون هدایت کرد.
داخلش به طرز عجیبی خالی بود، اما بوی دارو تازه و قوی بود. تنها صدایی که شنیده می شد صدای تلویزیون دیواری بود که جدید ترین اخبار رو به بینندگان اطلاع میداد، اما به طرز عجیبی هیچ حرف و حدیثی از آدمخوار های مرده گفته نشده بود."هرچی برای پات نیازه رو با یه ضد عفونی کننده بردار. من می رم سریع میام." جئون چماق و کیفش رو به دیوار تکیه داد و از مغازه بیرون رفت و ساختمون رو دور زد تا به پشتش بره. تهیونگ با خودش فکر کرد: این کارشون دزدی به حساب میاد؟ چون یادشه قبل از شروع دشمنیشون، جونگ کوک درباره ی سرقت هایی که از مغازه ها برای زنده موندن خانوادش می کرد تعریف کرده بود.
تهیونگ به دنبال قرص های گفته شده، قفسه ها و کشو های داروخانه رو باز کرد. چند بطری داروی سردرد، بی حس کننده، ژلوفن و چند بسته ی داروی دیگه، با اسپری الکلی رو برداشت. پولی که در اون لحظه به همراه داشت به اندازه ی نصف فروشگاه می ارزید، پس چند چیز اضافی هم داخل سبد خرید انداخت و راهشو سمت کانتر کشوند. همون لحظه، جئون و پسر دیگه ای از در پشتی مغازه وارد شدن. پسر برای تهیونگ ناآشنا بود، از هر دوشون هم قد کوتاه تر بود و لب های پف کرده و زیبایی داشت.
"جیمین، این تهیونگه. کیم، با دوستم جیمین آشنا شو." جئون به هم معرفیشون کرد، برگشت و کنار تهیونگ ایستاد تا به وسایل داخل سبد نگاهی بیندازه.
YOU ARE READING
HTSAZA: TK !going through changes.
Mystery / Thriller❬ چگونگی فرار کردن از فاجعهی زامبیها ❭ این داستان، به پستی و بلندی های اتفاقات سخت و دشوار در زندگی دو مرد میپردازد که با وجود اختلافهای بیشمارشان، راهشان به هم تلقی میکند. گویی سرنوشت، آن دو را از انگشت کوچکشان با نخی قرمز به هم بسته باشد. ...