ḻ̷̊̆͛̓̿̈̽̐̎̒͜ǫ̷͈̞͙̮̑̓ă̸̺̟̬̭d̴̡͇̞̖̪͈͊̈́͆̿̌͝i̴̢͉̜̤͈̲̳̬̪͆̈́̃̔̎͝n̸̨̡̳̱̬̗̗͚͓͐͋̃̂̕͠g̵̛͕̯̅͜ ̴̭͇̦̟̲̱̯̙͎̈́̽̽̋͑̈͜d̶̟̱̟̰̞́͒̋́̆́͋͝i̵̳̰̟͉̙̗͖̙͂̈́̎̿̅͊̉š̵͘͝c̵̨̠̭̫͖͔̹͛͋̈̏̉̋͝ͅ
. . .
𝚟𝚕𝚘𝚐 𝚘𝚗𝚎:
𝚝𝚊𝚎𝚑𝚢𝚞𝚗𝚐 𝚑𝚊𝚝𝚎𝚜 𝚝𝚛𝚊𝚒𝚗 𝚛𝚒𝚍𝚎𝚜کلیک، کلیک، کلیک. دوربین تهیونگ باز هم از کار افتاده بود. شرنشش نمیکرد. با وجود قدرتمند بودن لنز دوربینش، و چند جانبه بودن گزینههای سیستمش، عملکردش کند شده بود و گاه به گاه نیاز به شارژ سریع پیدا میکرد.
تهیونگ آن وسیلهی قدیمی را از اواخر دوران دبیرستان، زمانی که تازه به سن بلوغ رسیده بود، تا به الان به همراه داشت. با وجود توانایی مالیِ بیش از اندازهی پدر و مادرش، و داشتن دوربین حرفهای که از آن در کلاس عکاسی دانشکده استفاده میکرد، دلش نمی آمد از آن دل بکند، چون این دوربین هدیهای بود از طرف مادربزرگ مرحومش، که تهیونگ او را با تمام وجودش دوست داشت و میپرستید.نفس عمیق و دلگیری کشید و به مبل ناراحت کابین تکیه داد.
مانند همیشه، تنها، داخل یکی از اتاقک های قطار نشسته بود. زمان رفتن به یکی دیگر از گردش های علمی فرار رسیده بود و دانش آموزان منتظر رسیدنشان به شهر بوسان بودن. این پروژه توسط خانم چوی، استاد عکاسی کالجشان برنامه ریزی شده بود؛ منظور هم گرفتن عکسهای زیبا و ناب از طبیعت بود تا استعداد و تواناییهایشان در این پروژه به چالش بکشند.
اینها حرفهایی بودند که پروفسور چوی با لحن هیجان زدهای بهشون گفته بود.همینطور شد که کارش به این قطار مسخره کشیده شده بود. با حال بد و مریض و دوربینی که به زحمت کار میکرد.
از گوشهی چشمش کابین رو به رویش را پایید. داخل کوپه گروه ۶ نفرهای از پسرهای همپایهاش دور هم گرد اومده بودن و با بیملاحضگی و با صدای بلند مشغول گفتوگو بودند.
آه، خدا میدانست تهیونگ به چه اندازه دلش میخواست در بین آنها جای داشته باشد و درمورد بیربطترین موضوعی که به ذهنش میآمد حرف بزند و با پهنای صورتش به هیچ و پوچ بخندد.
YOU ARE READING
HTSAZA: TK !going through changes.
Mystery / Thriller❬ چگونگی فرار کردن از فاجعهی زامبیها ❭ این داستان، به پستی و بلندی های اتفاقات سخت و دشوار در زندگی دو مرد میپردازد که با وجود اختلافهای بیشمارشان، راهشان به هم تلقی میکند. گویی سرنوشت، آن دو را از انگشت کوچکشان با نخی قرمز به هم بسته باشد. ...