قسمت هشتم: پس از آن‌که ۲

120 45 5
                                    



ḻ̷̊̆͛̓̿̈̽̐̎̒͜ǫ̷͈̞͙̮̑̓ă̸̺̟̬̭d̴̡͇̞̖̪͈͊̈́͆̿̌͝i̴̢͉̜̤͈̲̳̬̪͆̈́̃̔̎͝n̸̨̡̳̱̬̗̗͚͓͐͋̃̂̕͠g̵̛͕̯̅͜ ̴̭͇̦̟̲̱̯̙͎̈́̽̽̋͑̈͜d̶̟̱̟̰̞́͒̋́̆́͋͝i̵̳̰̟͉̙̗͖̙͂̈́̎̿̅͊̉š̵͘͝c̵̨̠̭̫͖͔̹͛͋̈̏̉̋͝ͅ

. . .

𝚟𝚕𝚘𝚐 𝚎𝚒𝚐𝚑𝚝 :
𝚝𝚑𝚎 𝚊𝚏𝚝𝚎𝚛

تهیونگ با احساس ناراحتی عضله های گردنش بیدار شد و موقع بلند کردن سرش ناله کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تهیونگ با احساس ناراحتی عضله های گردنش بیدار شد و موقع بلند کردن سرش ناله کرد. کمی پلک زد تا چشمانش به تاریکی عادت کنه و به اطراف نگاه انداخت. اولین نفری بود که بیدار شده بود. جئون و جیمین هر دو روی مبل دراز و خودشون رو بین ملافه ها پیچیده بودند.
چه عالی. می تونست از موقعیت استفاده کنه و بدون اینکه کسی متوجه بشه از اونجا بره. حتی دیگه مجبور نبود بهشون قضیه‌ی مامان بابای خر پولم قراره یک راننده ی شخصی رو دنبالم بفرستن تا من رو از آخر الزمان نجات بدن رو توضیح بده.

تلاش کرد بدون ایجاد صدا بلند بشه و یک دست لباس جدید پوشید و یک جفت کفش راحتی پاش کرد. هیچ وقت روی برند ها غیرت نداشت، پس یک گرم‌کن ورزشی ورساچه رو انتخاب کرد. زیپش رو بالا کشید و بقیه ی وسایلش رو داخل کیف مسخره و سنگینش انداخت.

خب، ماجراجویی کوتاهش با جئون به پایان رسیده بود. چرا این قضیه ناراحتم می کنه؟ خمیر دندون رو به انگشتش مالید، دندوناش رو تا جایی که می تونست خوب مسواک زد و از بطری آبش نوشید و تمام مدت حواسش بود همه ی کار ها رو بی صدا انجام بده تا بیدارشون نکنه.

تهیونگ اصلاً به این نوع رفتارهایی با استاندارد پایین عادت نداشت و احساس عجیبی بهش دست داده بود. اما فعلاً تنها گزینه‌ش همین ها بودند.

قبل از ورود به اتاق نشیمن نیم نگاهی به دو پسر کرد، و کوله پشتیش رو تاب داد و روی شونش انداخت و از پله ها بالا رفت. از زیرزمین خارج شد.

بیرون مغازه به طرز غیر معمولی ساکت بود. نور آفتاب از لای حفره های کوچک روی کرکره به داخل می تابیدن. موبایل رو دم گوشش گذاشت. شارژ موبایلش موقع تماس گرفتن با مامان تقریباً ۶۵ درصد بود. گوشی چند باری زنگ خورد و در نهایت مخاطب جوابش رو داد. "سلام، سوریا هستم. حالت چطوره تهیونگ؟"

HTSAZA: TK !going through changes.Where stories live. Discover now