_Part 28_

8.9K 1.4K 1.1K
                                    

قبل استارت به فن‌آرت بالا دقت فرمایید.👆🏻چون رکورد ووتاتونو هی دو روزه می‌شکنید براتون کشیدم. مربوط به همین قسمته.

همین. بریم برای داستان^•~•^
_____________________

_هیونگ! یونگی هیونگ!! به خودت بیا لعنتی داری می‌کشیشون!!

جونگ‌کوک که به سختی بازوهای یونگی رو از پشت گرفته بود، فریاد زد و فوری به تهیونگ اشاره کرد که بدن آش و لاش آخرین کارمند کتک خورده رو از زیر دست یونگی بیرون بکشه.

تهیونگ بلافاصله جلو اومد و سعی کرد بدن اون فرد خونین و کبود رو عقب بکشه اما وقتی یونگی بازهم به سمتش یورش برد، آه کلافه‌ای کشید و گفت:
_متاسفم هیونگ اما...

مشتش رو بالا برد و ضربه‌ی محکمی به صورت یونگی کوبید. آلفای غالب کمی عقب پرت شد و تهیونگ فوری زیر بدن کارمند‌ رو گرفته و عقب کشیدش. انتظار داشت یونگی هر لحظه به سمتشون حمله‌ور بشه و اینبار خودش هم هدف ضربه‌های خشن هیونگش قرار بگیره اما اینطور نشد.

نتونست به این وضعیت اهمیتی بده. فقط زیر بازوی آخرین فرد مجروح باقی مونده رو گرفت و درحالی که کمک می‌کرد سر پا بایسته، رو به جونگ‌کوک بی‌صدا لب زد:
_یه جوری آرومش کن. من می‌رم به وضعیت اینا برسم. شانس آوردیم کسی تو طبقه آخر جز من و منشی و یه نفر دیگه نبود ولی...باید جلوی شکایتشونو بگیرم. فایتینگ!

و با قدم‌های بلند از آلفای سیاه پوش و هیونگش که هنوز بوی ذغال می‌داد، دور شد.

جونگ‌کوک هوفی کشید و خودش رو برای کشمکش با آلفای عصبی‌ای که روی دو زانو نشسته و سرش پایین افتاده بود، آماده کرد. چرا گرگ هیونگش دوباره جوش آورده بود؟! مگه اون امگا باعث نشده بود حالش بهتر بشه؟! امروزم که حالش خوب بود و حتی خندیده بود! پس چرا؟!

به سمتش خم شد و همونطور که دستش رو روی بازوهای یونگی می‌ذاشت تا به محض حرکت کردن مهارش کنه، گفت:
_خب هیونگ، بیا به خودت بیاری‍_...

_جونگ‌کوک...

صدای آهسته‌ی یونگی توجه آلفای مشکی‌پوش رو به خودش جلب کرد و ابروهاش بالا پرید. تندتند شروع کرد:
_به خودت اومدی؟! لعنتی چطوری باز حالت بد شد؟! این گرگ وحشیت که یه مدت گربه‌ی ملوس شده بود بوی مارشومالو می‌داد!! مگه چه اتفاقی افتاد که...هیونگ؟!

جونگ‌کوک وقتی متوجه شد سر یونگی همچنان پایینه و  شونه‌هاش آهسته می‌لرزن، دست از گفتن جملاتش برداشت و فوری خودش رو از پشت کمر یونگی به مقابلش کشید. دید که یونگی به دست‌هاش خیره شده و بی‌دلیل درحال لرزیدنه و این کمی جونگ‌کوک رو نگران کرد. سابقه نداشت هیونگش بعد زدن کسی که عصبانیش کرده بود اینطور بلرزه!

دستش رو روی شونه‌ی یونگی گذاشت و تکونش داد:
_هیونگ حالت خوبه؟ به من نگاه کن!

نگاه یونگی بالا اومد و جونگ‌کوک تونست ناباوری، تشویش و اضطراب رو از توی چشم‌های تیره رنگ اون آلفا بخونه. درست مثل زمانی که تهیونگ رو زده بود یا حتی...بدتر؟!

💎Crystalline💎Where stories live. Discover now