20

202 61 40
                                    

تیونگ رفته بود و جمین هرچقد تلاش میکرد نمیتونست ذهنش رو از اون پسر مظلوم منحرف کنه

هرچند عامل منحرف شدن ذهنش همون لحظه پاش رو توی رستوران گذاشت!

دستش رو روی شونه ی چنلا گذاشت

_من پشت صندوق میشینم تو برو کمک سونگچان

چنلا سرش رو تکون داد و از جا بلند شد،جمین جاش نشست و مشغول ور رفتن با سیستم شد

کمی اونطرف تر جنو روی صندلی نزدیک در ورودی نشسته و در انتظار اومدن سفارشش به پسر زیبای پشت صندوق چشم دوخته بود

جنو آدم ریزبینی بود و بر خلاف بقیه میتونست ظرافت های خاص جمین رو ببینه

چشمای درشت و خوش حالت و مژه هایی که بلند و حالت دار روی مردمکای درشتش سایه انداخته بودن
جنو زیبایی مردانه اما چشم گیر جمین رو عجیب تحسین میکرد

اون هیچ چیز رو سخت نمیگرفت، برای جنو زندگی فقط یک بار بود و میخواست هر آنچه قلبش طلب میکنه رو پاسخ بده، جنو همیشه میخواست اونطور زندگی کنه که هیچوقت حسرت گذشتن روزها رو نخوره برای همین تون روز تصمیم خودش رو گرفته بود تا با جمین صحبت کنه

میتونست حداقل شماره ی اون پسر زیبا که هاله ی نقره ای دورش احاطه کرده بود رو داشته باشه

از جا بلند شد و پیراهن چهارخونه ی زیتونی رنگش رو مرتب کرد، دستاش رو توی جیب جینش سر داد و سمت صندوق رفت، وقتی مرد جلوییش حسابش رو پرداخت کرد و رفت جنو با همون لبخند همیشگی روی لبش قدم جلو گذاشت

جمین که صدایی از مشتری بعدی نشنید سرش رو بالا اورد و با دیدن مردی که چند روز قبل با نگاه های خیره ش تا مرز روانی شدن اونو برده بود جا خورد!

جنو چشمای درشت جمین رو دید که اندکی درشت تر شدن و ابرو هایی که کمی بالا پریدن

لبخند گرمش پررنگ تر شد و چشمای به هلال درخشانی تبدیل شد

جنو خورشید بود، خورشید درخشانی که بی منت و دلیل اطرافش رو روشن میکرد، جمین شهاب سنگی بود که بیست و شیش سال سرگردون میگشت و تا به حال ستاره ای رو اینقدر نزدیک ندیده بود، گیج شده بود و حتی نمیدونست جنو اینقدر گرما بخشه

+سلام من لی جنو هستم، تازگی با رستورانتون اشنا شدم

جمین که هنوز گیج بود جواب داد

_خوش اومدید، میتونم کمک کنم؟

جنو سرش رو به ارومی تکون داد

+راستش من فکر میکنم شما خیلی زیبا به نظر میرسید
جمین بیشتر از قبل جا خورد

اون هیچوقت مادرش رو ندیده بود و پدرش که تا هجده سالگیش بیشتر عمر نکرد هیچوقت به اون زیبا یا همچین چیزی نگفته بود، از اون به بعد هم قید دانشگاه رو زد و توی همین رستوران کار کرد

𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧Where stories live. Discover now