- 1911 ، London -
هواي مرطوب، بوي مطبوع گلهاي رز وحشی و طلایی رنگ همیشه میتونست براش حکم قرص آرامبخش داشته باشه.
هروقت احساس بدی پیدا میکرد، به گل هایی که خودش به وجودشون آورده بود پناه میبرد.
جونگین يکي از ده ها الههی گیاهانه که در انگلستان به عنوان شاهزاده زندگی میکنه؛ البته در واقع در کشور شرقی چشم به دنیا باز کرد، امّا به عنوان الهه گیاهان از 5 سالگی در زادگاه مادرش، یعنی لندن زندگی کرده.
امروز با روحیهی خوبي از تخت خوابش که از جنس مخمل خنک و از رز قرمز ساخته شده، بیدار شد.
وقتي به سمت جعبهی نامهها رفت، متوجه شد از قصر بزرگ الههگان طبیعت بهش نوید اومده.
به خوندن ادامه داد و رفته رفته ناراحت شد؛ قرار شده با یك دختر از خاندان سحر و جادو وارد رابطه بشه و تشکیل خانواده بده!
اما جونگین، پسر19 ساله ایه که هیچ علاقهای به اینجور کار ها نداره، حداقل فعلا!
اون یک پسر جوون و زیباست که دلش میخواد درکنار رز های وحشی و زیبایی که مسئولشون بدنیا اومده زندگی کنه!
حقیقتا با این خبر توی ذوقش خورد.
قبول داشت تک تک دخترای خاندان سحر و جادو زیبا هستن.
موهایی برنگ پر کلاغ، لباس هاي مشکي رنگي که با مخمل اصل پوشیده شده. گیپور های نرمی که تا امتداد پاهاشون قرار داره و کفش های براقی که جلوشون مثل دم خرگوش گرد بود.
میکاپ ملایم ولی دارک که زیباییشون رو چند برابر میکرد.
تاج های خاصي که به رنگ طلایی بود، طرح ماري روي تاج اصالتشون رو به رخ میکشه و طرح هایی روی بدنشون قرار داشت، که برای جونگین نامفهوم بود.
ولی هرچی که باشه جونگین حسی نداره!
اینو درک نمیکرد که چرا وقتی دختراي خاندان خودشون هست، باید با اونا وصلت کنه!
مگه دخترای خودشون چه مشكلي داشت؟!
دخترایی که رنگ لباسهاشون مشکی/قرمز بود، میکاپ ایتالیایی خوابیده روی پوستشون و گردنبندی نقرهای درخشان و بزرگ که نشان دهندهی اصالتشون بود رو میپوشیدن!
درگیر افکارش شده بود که صدایی از گل بیمارش خارج شد، به خودش اومد و رفت بالا سر گلي که در ساختش اشتباه کرده بود و حالا شاهد بیماریش شده بود.
اون گل داشت پژمرده میشد در حالي که یك روز هم عمر نکرده بود!
يکي از قابلیت های گلهای جونگین این بود که تا یک سال میتونستن زنده بمونن و این گل بیمار یکروزه قلب جونگین رو میفشرد.
با صدای مخملی و گرمش برای گل شعر کوتاهی که نقش وِرد رو داشت خوند. کمی بعد، گل به طور کامل سوخت.
جونگین طاقت دیدن زجر کشیدن گلهاش رو نداشت، پس زودتر از موعود جونش رو گرفت!
دوباره داشت وارد خلسهی نامه میرفت که صدای دخترعمهش جلوش رو گرفت!
× جونگین! بالاخره اون نامه رو خوندی؟ دارم از فضولی میمیرم! نمیدونی با چه آب و تابی نامه رو بهم دادن و اسرار کردن که بازش نکنم! اه مگه من فضولم؟! جونگ من فضولم؟
- اینطوری که تو داری منو میخوری، معلومه فهمیدن نصف نامههامو تو میخونی! پس حق داشتن بهت گوشزد کنن فضولی نکن!
سولگی با حرص اومد موهای جونگین رو کند و صدای ملتمس مخلوط شده با خندهی جونگین رو درآورد.
![](https://img.wattpad.com/cover/305090452-288-k663965.jpg)
YOU ARE READING
The Hybrid Goddess🧚🏻♂️
FanfictionFic: The Hybrid Goddess🧚🏻♂️ Couple: Sekai - Chanbaek Gener: Historical - Smut - Romance - Fantasy Written by Natalia " همه میدونن که مرکز کنترل احساسات، عقل افراد نیست! "