Part - 2

271 47 4
                                    





– london ; 1911 –




سولگي جلوی آینه میکاپ خودشو درست میکرد و همزمان به غرغرهاي جونگین گوش میداد.



- فکر کرده من میخوام از تهدیداش بترسم! 

×‌ عزیزم، مشکلِ اون تهدید و زور نیست! مشکلش اینه که نمیخواد بفهمه هرکسی حق داره آینده‌ی خودشو انتخاب کنه! اون خوبیت رو میخواد اما تماما راهو اشتباه میره! اههه ببین خط چشمم چی شددد!!

- میدونم خوبیه منو میخواد، اما نمیتونه یکم ملایمت آمیز تر خواسته‌شو بیان کنه!؟ مثلا بقول خودش من پسر خورشیدی‌ـشم!

‌‌

سراغ سوهان رفت تا ناخناشو صاف و به شکل مخروط دربیاره.



× آخی.. پسر خورشیدی و غرغرو! هرچقدر دلت میخواد پیش من غرغر کن، من با تمام وجود برات گوش میشم؛ اما یکم فکر کن. تو با خالی کردن حرصت سر من به جايي نميرسي، باید يه کاري بکني که پدرت هیچ راه نفوذی پیدا نکنه تا تیرشو بهت بزنه و خلاصت کنه!

- اینا همش حرفه! خودت میدونی من تو این چیزا اصلاً، اصلاً خوب نیستم! نمیتونم خوب نقشه بکشم و محکم حرفمو بهش بزنم! اه خدای من آخه چرا وقتي چندین پرنس دیگه مونده براي مزدوج شدن، منو گذاشتي تو ذهن پدرم؟! سولگی.. تو راهي میتونی بهم نشون بدی؟

× ها..؟ آهااا.. آره.‌.. چي؟ چيزي گفتي؟


جونگین کوسن کاناپه‌ش رو پرت کرد سمت صورت سولگی و جیغ دخترعمه‌ش رو درآورد.


× لعنت بهتتت!! اه میکاپمم!! چرا میزنییی آخه روان پریش؟!

- حواست کجاستتت!؟ اون سوهان کوفتیو بزار کنار گوش بده ببین چی میگم! من مهمم یا ناخونات؟



سولگی سوهانو پرت کرد روي میز و با اخم به جونگین خیره شد.



× خب بفرما! بگو دیگه!

- میگم من تو نقشه کشیدن خوب نیستم! گند میزنم! تو یه راه حل بگو.

× من چه میدونم.. خب میتونی اینطوری همه‌ی دخترارو رد کنی! اینطوری متوجه میشه که تو استریت نيستي و اعتنایی بهت نمی کنه.
‌‌‌
- خب اینطوری که سرمو میبره میذاره دم دروازه‌ی قصر!‌

× چرا حرف الکی میزنی؟ به اونم میرسیم، پسرشی ناسلامتی!

-‌ آها.. درست میگیا..


سولگی قفل دست‌های بهم زنداني شده‌شو باز کرد و با غرور پلک زد.


× پس چي فکر کردي!؟ دخترا رو هیچوقت دست کم نگیر! یه جایی یه جوری ازشون میخوری که خودتم نمیفهمی چی شده! ‌

- ممنون استاد با خرد و تجربه! پس حالا فقط خودمو به بیخیالی بزنم!؟
‌‌
× دقیقا! اصلاً خودتو مشتاق نشون بده! اینطوری بهتره.‌




✧‌══════•❁❀❁•══════✧‌‌‌‌‌ ‌ 



‌‌

–Newyork City to London; 1911–




+‌ سوجین.. یه سوال برام پیش اومد، این بکھیون که انقدر خودشو مصدع و پاپیچ ما کرده، چرا خودش نمیخواد دست به ولیعهدی بزنه؟
‌‌‌
_ جواب آشکاره! سقیم شده! فعلاً صلاحیتی بر ولیعهد شدنش نیست! برای همین دست گذاشتن روي تو و من!
‌‌
+‌ اینارو میدونم.. منظورم اینه که خب چرا نمیره بگه سقیم و بیمار بودنش بخاطر ماست؟! یا چرا نمیگه ما باعث شدیم که مریض بشه!؟
‌‌‌
_ سوالیه که خودمم توی جواب دادنش عاجزم! نمیدونم توي اون ذهن فندوقیش چي میگذره! شاید هنوز نمیدونه ما باعث شدیم مریض بشه.
هرچيم‌ بشه، ما دیگه رسیدیم به لندن! هرکاری میخواد بکنه!

+ هوممم.. نظری ندارم.. اما خيلي مشتاقم همسر آیندت رو ببینم!
‌‌
_ امیدوارم پسر زیرک و باهوشي نباشه. اینطور که شنیدم اون یه شاهزاده‌ی گل و گیاهه، يعني احتمالاً روحیه‌ی ظریف و لطیفی داره؛ مشکل زیادی نمیتونه برامون درست کنه.

+ و این به نفع و سودِ ماست!


سوجین بشکني زد و با ذوق ساختگي اضافه کرد.


_‌دقیقاً!

The Hybrid Goddess🧚🏻‍♂️Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu