Trust Me Baby Boy [Vkook]

Part5🪐

-تهیونگ!!!

تهیونگ عصبی‌ برگشت سمت دوستش و با چشمای سرخ شده از عصبانیت بهش خیره شد.

-گفتم برو بیرون!

-تو الان عصبانی‌ای نباید ببینیش وگرنه خودت خوب میدونی چی میشه! بیا اینجا بشین یکم آروم تر که شدی با هم حرف میزنیم.

-درمورد چه کوفتی‌ میخوای حرف بزنیم؟؟

جین نفس کلافش رو بیرون داد و آهسته، طوری که بیشتر پسر جوشی مقابلش رو عصبی نکنه، بازوش رو گرفت و سمت کاناپه بردش.

-بشین حرف میزنیم ته.

تهیونگ که میدونست جین قرار نیست کوتاه بیاد، عصبی روی کاناپه نشست و نگاه حرصیش رو به رو به روش دوخت.

-چرا یهو بهم ریختی و انقدر عصبی شدی ته؟ اون فقط یه امگاست و سنش هم کمه و تجربه زیادی نداره. قبل از اینکه بیاد توی خانواده ما، زندگی متفاوتی رو تجربه کرده و همین آسیب پذیر ترش میکنه. چرا با اینکارات ترسوندیش طوری که حتی وقتی فهمید من اینجا هستمم حاضر نشد بیاد بیرون؟؟

تهیونگ عصبی برگشت سمت جین و با حرص جوابش رو داد:
-اون لعنتی داره بازیم میده!! جدی باهاش صحبت میکنم و اون احمق مثل بچه ها باهام حرف میزنه! حتی تو هم داری بازیم میدی نه؟؟؟

جین گیج و متعجب بحرف اومد:
-درمورد اون رفتارِ کوک... فقط میتونم بگم وقتی کاملا آروم شدی همه چیزو برات توضیح میدم‌. و نکته بعدی... من چرا باید بازیت بدم؟

تهیونگ دستش رو کلافه و عصبی بین موهاش برد و لحظه بعد با گرفتن نگاهش از جین و گذاشتن آرنج های دستش روی زانوش، همونطور که به رو به رو خیره بود از لای دندون هاش گفت:

-با جونگ‌کوک رابطه داشتی؟؟

با طولانی شدن سکوت جین، عصبی تر شد و چرخید سمت جین.

یقه پسر رو توی دست هاش مشت کرد و عصبی فریادش رو رها کرد:

-عوضی همینکه اینجا نمیکشمت فقط برای اینه که با هم دوست بودیم! اگه یه بار دیگه سمت کوک آفتابی بشی میدونم باهات چیکار کنم!!

جین بالاخره به خودش اومد و هول شده بحرف اومد:
-ته...تهیونگ دیوونه شدی؟؟؟ من چرا باید با برادرم رابطه داشته باشم؟ اونم... اونم وقتی که...

'وقتی که خودم یه امگا دارم؟' میخواست اینطوری جملش رو تموم کنه اما مثل همیشه از ترس اینکه ابن خبر به گوش اشخاص دیگه‌ای برسه سکوت کرد و نگاهش رو از چشمای تهیونگ گرفت.

-که اینطور! باشه احمق حرفتو باور کردم. حالا گمشو بیرون! خودم میدونم چطوری باید مشکلمو با برادرت حل کنم!

تهیونگ با پوزخند جملش رو شروع کرد و با رها کردن یقه جین تمومش کرد‌.

-تهیونگ!