Part9🌙

7.6K 1.2K 105
                                    

ووت و نظرا باید بیشتر بشه لاولیا در غیر این صورت مجبور میشم شرط اپ بذارم که اصلا دوست ندارم اینکارو بکنم!!
من واقعا خیلی باهاتون راه اومدم تا الان
ولی منم دوست دارم داستانم یه واکنشی داشته باشه درسته؟

═─────────•⊱❃⊰•─────────═


خانم جئون بعد از شنیدن اینکه پسرش سوکجین، توسط اون مرد عوضی تهدید شده ذهنش زیادی مشغول شده بود و مدام نگران بود و استرش داشت.‌

و اینکه سوکجین با اون چهره داغون و خسته بهشون گفته بود که حرف مهمی باهاشون داره حالش رو بهتر نمیکرد!

__میخواستم یچیزی بهتون بگم...

خانم جئون با نگرانی و اضطراب به همسرش که با جدیت به جین خیره شده بود نگاه کرد.

با شروع صحبت دوباره جین، نگاهش رو به پسرش داد و پیش خودش دعا میکرد که مشکل ترسناک تری پیش نیومده باشه:

__نمیدونم واکنشتون به این موضوعی که میخوام بگم چیه. هیچ ایده‌ای ندارم و خسته تر از اونیم که بخوام برای این موضوع و شوکه نشدنتون مقدمه چینی کنم! پس مستقیم میرم سر اصل مطلب!

سوکجین سرش رو بالا اورد و نگاهش رو بین مادر و پدرش به گردش انداخت...

__من خیلی وقته که با یه امگا توی رابطه‌ام... و... این رابطه کاملا مخفیانه بود. اون توی یکی از آپارتمان هام با من زندگی میکرد و بخاطر اون قضیه کوفتیِ رابطه من با دختر آقای لی میخواستم باهاش بهم بزنم که موضوعی رو فهمیدم.

جین بار دیگه به واکنش پدر و مادرش دقت کرد. خانم جئون ناباور و البته مثل همیشه نگران به پسرش خیره شده بود و آقای جئون هم طوری که انگار منتظر همچین دردسری بوده با کلافگی نگاهش رو به میز داده بود و منتظر ادامه‌ی حرف های پسرش بود.

__اون حامله‌ست!

اما اینبار آقای جئون با چشمانی گرد شده و ناباور به جین نگاه کرد. خانم جئون جیغ خفه‌ای کشید و دستاش رو روی لب هاش گذاشت.

__اون بارداره و من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم! گیج شدم و عصبیم! و باور کنید اینکه سرزنش بشم فقط بیشتر اذیتم میکنه. بهتون گفتم چون میخواستم ازتون کمک بگیرم. حالش خوب نیست و جز من کسی رو نداره!

آقای جئون لیوان اب روی میز رو برداشت و تا قطره اخرش رو نوشید و بعد از یه سکوت تقریبا یک دقیقه‌ای، نفس عمیقی برای آروم کردن خودش کشید به حرف اومد:

__از این مورد که همه چیو از ما پنهان کردی و البته گندی که زدی ازت نا امید شدم اما حق با توئه. سرزنش کردنت توی این موقعیت درست نیست. تنها چیزی که میتونم بگم اینه که... مراقب اوضاع هستم تا لی چیزی درمورد اینکه اون امگا از تو بارداره نفهمه! بی سر و صدا بیارش اینجا. میگیم از بستگان مادرته و برای استراحت به اینجا اومده. کار دیگه‌ای از دستمون برنمیاد.

Trust Me Baby Boy [Vkook]Where stories live. Discover now