شاید یک هفتهای گذشته بود اما همچنان تهیونگ نتونسته بود به امگاش نزدیک بشه و این بیشتر از هر چیزی عصبیش میکرد!امشب اولین شبی بود که تهیونگ بالاخره جرعتش رو پیدا کرد و سعی کرد برای خودشون یه موقعیت به وجود بیاره...
-میخوای باهم فیلم ببینیم؟
تمام این مدت تنها کاری که جونگکوک انجام میداد، خوابیدن با فاصله کنار اون آلفا و ساکت نشستن سر میز غذا بود.
هیچوقت یه مکالمه عادی با آلفاش نداشت و این موضوع هر روز تهیونگ رو نا امیدتر میکرد.
شاید هم به همین خاطر بود که الان مضطرب منتظر جواب امگا بود...
+چه فیلمی؟
جونگکوک آهسته گفت و پاهاش رو بغل کرد.
-نمیدونم... یه ویدئوی کوتاه ازش توی اینترنت دیدم. جالب بنظر میومد.
جونگکوک هم انگار متوجه تلاش های آلفا برای باز کردن صحبت و نزدیک شدن بهش، شده بود.
خودش هیچ علاقهای به نزدیک شدن به اون آلفا نداشت اما کمی از این جو عجیب بینشون معذب شده بود.
پس سعی کرد مثل یه دوست با آلفا کمی صمیمی بشه تا حداقل وقتی کنار هم هستن انقدر معذب نباشن.+ژانرش چیه؟
تهیونگ همونطور که صدای تلویزیون رو زیاد میکرد جواب امگای کوچولوش که با بغل کردن پاهاش و گوشهی مبل جمع شدنش، کیوت تر و تو بغلی تر بنظر میرسید رو داد:
-عاشقانه و اکشن. تضاد جالبیِ نه؟
+اهوم...
جونگکوک نگاهی به آلفا که کنارش روی مبل جا گرفته بود کرد و بعد از اون سعی کرد تمرکزش رو به فیلم درحال پخش بده.
اوایل فیلم همونطور که تهیونگ گفته بود همه چیز اکشن بود و نقش اصلی مرد، بعد از داغون کردن اون همه آدم و رانندگی خفن و هیجان انگیزی که داشت بالاخره به چیزی که این همه براش همه چیزو به خاک و خون کشیده بود رسید...
جونگکوک نگاه کوتاهی به آلفای کنارش انداخت چون...
خب جونگکوک فقط به اندازه یک تار مو با سکته قلبی و مغزی فاصله داشت...
چون اون آلفا کم کم داشت دست هاشون رو به هم میرسوند و جونگکوک خجالت زده سرش رو توی یقه هودی آبی رنگش فرو برد.اگه نزدیکی دست هاشون رو فاکتور میگرفتیم، همه چیز عادی داشت جلو میرفت تا اینکه همزمان با گرفته شدن دستای کوک توی دستای بزرگ تهیونگ، نقش اصلی مرد نزدیک به دختر قد کوتاهی شد و بعد از چک کردن اینکه کاملا سالمه، یه بوسه نچندان رمانتیک رو باهاش شروع کرد.
جونگکوک معذب تر شده بود و سعی کرد دستش رو از دست آلفا بیرون بکشه اما تهیونگ محکم تر دستش رو نگه داشت...
YOU ARE READING
Trust Me Baby Boy [Vkook]
Romance[Completed] چی میشه اگه تهیونگ، کسی که برادر دوستش رو مجبور به ازدواج با خودش کرد، بعد از ازدواج متوجه بشه که همسرش یه لیتله؟ و قسمت بد ماجرا اینجا بود که تهیونگ شدیدا از لیتلبودنِ جونگکوک متنفره. ═────•⊱𖣔⊰•────...