Part11🐰

6.9K 985 147
                                    

نگاهی به سالن شلوغ خونه که پر از آدم بود کرد.
میز هایی که روشون پر از خوراکی و مشروب بود در تمام طول سالن به چشم می خوردن و جونگ‌کوک از این بیشتر نمی تونست معذب بشه.

نگاهی به تهیونگ که لباس رسمی به تن نداشت کرد و امیدوار بود کسی انقدر گستاخ نباشه که بیاد و رو در رو بهش بگه که این لباس مناسب همچین مهمونی‌ای نیست چون اون آلفا رو خوب می شناخت و میدونست احتمالا اون بحث به خوبی تموم نمیشه!

-قراره کل مهمونی همینطور سر پا بایستیم؟

تهیونگ گفت و جونگ‌کوک هول شده نگاهی به اطراف انداخت.

-ب... اول... بریم پیش پدر و مادرم؟

-پیشنهاد جالبی بنظر نمیاد ولی چطوره اول به قولی که داده بودی فکر کنی...

جونگ‌کوک بعد از چند ثانیه گیج نگاه کردن به تهیونگ موضوع رو فهمید و دستش رو دور بازوی آلفا حلقه کرد.

نگاهی از پائین بهش انداخت و تهیونگ در جواب لبخند کوچیکی بهش زد.

بعد از کمی قدم زدن در طول سالن، خانم جئون به طرف کوک رفت و به سرعت پسر کوچیکتر رو در آغوش کشید.

__خدایا... دلم برات تنگ شده بود عزیز دلم! فکر کردم دیگه فراموشمون کردی.

جونگ‌کوک لبخند خجالت زده ای زد و آهسته از آغوش خانم جئون بیرون اومد.

-متاسفم... فقط سرِ... ت...تهیونگ کمی شلوغ بود.

تهیونگ با شنیدن اسمش از زبون امگا یکی از ابرو هاش رو بالا انداخت و سرش رو به سمت دیگه ای چرخوند.

__اوه... تهیونگ تو چطوری پسرم؟ همه چیز خوب پیش میره؟ از جونگ‌ کوکیِ ما که خوب مراقبت میکنی درسته؟

خانم جئون با یه لبخند بزرگ پرسید و باعث شد توجه تهیونگ به سمتش جلب بشه و نگاهش رو به اون بده.

-مچکرم... بله همه چیز خوبه.

خانم جئون سرش رو آهسته تکون داد و نفس عمیقی کشید.

-این مهمونی برای چیه؟

جونگ‌کوک پرسید و باعث شد لبخند زیبای خانم جئون کم کم محو و بعد از اون تبدیل به یه لبخند مصنوعی بشه!

__قراره با نامزد برادرت آشنا بشیم.

جونگ‌کوک متعجب و با چشم هایی گرد شده به خانم جئون نگاه کرد و بعد از اون با چشم دنبال برادرش توی اون جمع نسبتا شلوغ گشت.

-هیونگ الان کجاست؟

__طبقه بالا... داره آماده میشه.

-من میرم پیشش.

خانم جئون بعد از اینکه سرش رو به معنی تائید تکون داد از اون ها دور شد و جونگ کوک هم قصد داشت به طبقه بالا بره اما با کشیده شدن دردناک بازوش متوقف شد.

Trust Me Baby Boy [Vkook]Where stories live. Discover now