Part18🔥

6.8K 1K 251
                                    

جونگ کوک بخاطر تپش قلبش و دمای بالای بدنش و البته عضو بزرگ آلفا که توش ضربه میزد، نفس هاش بزور بالا میومدن و حالا که تهیونگ حریصانه لب هاش رو مک میزد و زبونش رو توی دهنش میبرد، میشه گفت اصلا نمی تونست نفس بکشه.

دلش میخواست آلفا رو بشدت هول بده تا بتونه نفس بکشه اما امگای شدیدا مطیع درونش این اجازه رو بهش نمیداد‌.

تهیونگ انگشت هاش رو روی عضو پسر کوچیکتر کشید و بعد از مک عمیقی که به لب پائینی امگا زد، ازش فاصله گرفت و به پیچ و تاب خوردن بدن امگا خیره شد.
اون کمر باریک و باسن پُرش... دیک صورتیش که ازش کام می چکید و رایحه دیوونه کنندش... همه و همه دست به دست هم داده بودن تا اون شب آلفا رو از خود بی خود کنن!

از کوک بیرون کشید و با صدایی که از شهوت و خواستن زیاد امگاش بم تر شده بود دستور داد:

-زود باش بیا اینجا!

کوک به سرعت روی تخت نشست و بعد از اون سمت آلفا رفت.
روی پاهاش نشست و اجازه داد بدن کوچیکش توی آغوش آلفا گم بشه.
عضوش رو وارد امگا کرد و باعث شد بدن کوک توی بغلش بلرزه و نفس نفس بزنه.
به تاج تخت تکیه زد و با دست هاش باسن امگا رو چنگ زد و ثابت نگهش داشت.
با اولین موجی که به کمرش داد کوک با ضعف و ناله هایی که انگار امشب قطع نشدنی بودن، روی بدن آلفا افتاد و سرش رو روی شونه‌اش گذاشت.

-آ...آلفا...

تهیونگ نفس عمیقی کشید و با یکی از دست هاش به پهلوی امگا چنگ زد.

-چیه کوچولو؟ هوم؟؟

-م...من... من...

نمی دونست باید چی بگه. حتی نمی دونست چه اتفاقی داره میوفته.
اما با لرزش بدنش و لذت و حس عجیبی که ناگهان توی وجودش پیچید، روی شکم آلفا خالی شد.
کمی گیج سرش رو بلند کرد و همون طور که از شدت ضربات آلفا بدنش تکون میخورد، بهش خیره شد.

تهیونگ پوزخندی زد و رو به چهره گیج و غرق لذت امگا گفت:

-برای آلفات اومدی بیب... اه فاک!

جونگ کوک توی اون لحظه چیزی که بیشتر تحریکش میکرد چهره عرق کرده‌ی جذابِ اون آلفا بود که با اخم کوچیکی مشغول ضربه زدن توی امگا بود.

برای دومین بار عضوش رو بیرون کشید‌.
اینبار امگا رو به شکم روی تخت خوابوند.
بالش سفید رنگ رو زیر شکمش گذاشت و روش خم شد.
همون طور که وارد امگا میشد بوسه ای به شونه سمت چپش زد و بعد از اون شروع کرد به ضربه زدن.
جونگ کوک لحظه‌ای دست از ناله کردن بر نمی داشت و غرق لذت، زیر اون آلفای جذاب و سلطه گر به خودش می پیچید و ناله میکرد.

-اههه... آ... آلفا... س... سریعتر!

جونگ کوک نمی دونست این حرف ها رو چطور به زبون میاره اما در حال حاضر اهمیتی هم نداشت.
اون غرق لذت بود و تنها چیزی که امگای درونش میخواست، سکس و در آخر نات شدن بود!

Trust Me Baby Boy [Vkook]Where stories live. Discover now