Part6🐾

8.8K 1.2K 120
                                    

-یا همین الان میای بیرون یا این در کوفتی رو میشکنم جونگ‌کوک!!

برای دومین بار گفت و مشت محکمی به در اون حموم لعنت شده زد.

جونگ‌کوک با ترس کمی بیشتر از در فاصله گرفت و بالاخره بحرف اومد:

+ا...از کجا بدونم... دوباره کتکم نمیزنی؟؟

تهیونگ تکخند حرصی‌ای زد و دستگیره در رو چندبار بالا و پائین کرد

-فعلا هیچ کار کوفتیی باهات ندارم پس این در کوفتی رو باز کن تا عصبی تر نشدم لعنتی!

جونگ‌کوک که میدونست تا آخر عمرش نمیتونه اونجا بمونه با تردید در حموم رو کمی باز کرد و لحظه بعد در حموم به شدت توسط تهیونگ، کاملا باز شده بود و جونگ‌کوک به بیرون کشیده شده بود.

-اگه یبار دیگه همچین کاری کنی انقدر آسون ازت نمیگذرم فهمیدی؟؟

جونگ‌کوک ترسیده سرش رو تکون داد و سعی کرد از آلفا فاصله بگیره.

+تو... حق نداری کتکم بزنی!

جونگ‌کوک سعی کرد خونسردیش رو حفظ بکنه تا جلوی اون آلفای عصبی بایسته.

تهیونگ ابروهاش رو بالا فرستاد و با چهره.‌ای به ظاهر متعجب به امگاش نگاه کرد

-اوه... واقعا؟!

جونگ‌کوک بازوش رو عقب کشید سرش رو با جدیت تکون داد

+من برده‌ات نیستم!

-ولی امگامی درسته؟

تهیونگ دوباره بازوی امگا رو توی دستش گرفت و فاصلشون رو به صفر رسوند.

با جدیت و یه اخم کوچیک توی صورت امگا خم شد

-امگای من فقط برای منه و باید بدونه اگه طبق قانون های آلفاش پیش نره باید تنبیه بشه.

+تو... تو نمیفهمی من چی میگم!

-اوه واقعا؟ منم همین فکرو درمورد تو میکنم. مثل اینکه نمیفهیم من چی دارم میگم... چطوره بهت بفهمونم هوم؟؟

جونگ‌کوک سعی کرد عقب بکشه اما تهیونگ اینبار حتی فاصلشون رو کمتر از قبل کرد. طوری که بینی هاشون هم رو لمس کردن...

دستش رو دور کمر امگاش حلقه کرد و پوزخندی به چهره کلافه پسر کوچیکتر که از نزدیکی زیادشون بوجود اومده بود زد‌‌.

-سعی کن پسر خوبی باشی تا باهم کنار بیایم بیب! هیونگت یچیزایی درموردت بهم گفت!

چشمای جونگ‌کوک ترسیده و متعجب گرد شدن و لب هاش برای گفتن حرفی از هم فاصله گرفتن اما هیچ کلمه‌ای ازش خارج نشد.

-من یکمی کار دارم. تو هم برو یکم بخواب... دیر وقته! از وقت خوابت گذشته کوچولوه.

خرفاش رو با پوزخند گفت و جونگ‌کوک رو از قبل هم معذب تر کرد.

Trust Me Baby Boy [Vkook]Where stories live. Discover now