part 2

1.2K 267 48
                                    

از حموم کوچیکی که همیشه توش احساس ناراحتی میکرد بیرون اومد و به خونه کوچیک و بهم ریختش نگاه کرد

اگه الان تو خونه بزرگ و پدریش بود قطعا یه خدمتکار وجود داشت که بتونه اینجا رو براش تمیز کنه ، اما حالا که به تنهایی همچین جایی گیر کرده بود......
باید کارش و خودش انجام میداد
و تو این مدت تو تنها زندگی کردن ذره ای هم پیشرفت نکرده بود

به سمت قهوه جوش رفت تا یکم قهوه درست کنه اما پشیمون شد
به سمت یخچال رفت ، قوطی نوشابه کوکاکولا رو بیرون آورد و نگاه کرد و دوباره سر جاش گذاشت
در یخچال و محکم کوبید و غرغر کنان به سمت تلویزیون رفت که نزدیک مبل تکیش قرار داشت

هر چند روز یه بار گرفتار این درگیری میشد

چیزی میخواست که خودش هم نمیدونست چیه
تلویزیون و روشن کرد و سرگرم گوشیش شد

وقتی فیلم به جایی رسید که بازیگر دیالوگی نمی‌گفت تونست صدایی و از بیرون خونه بشنوه
گوشی و کنار گذاشت و بلند شد

فکر کردن به اینکه یه حیوون اون بیرون نیاز به کمک داره باعث میشد قلبش فشرده شه

در و باز کرد اما چیزی ندید ، دور و بر و دوباره نگاه کرد خواست به داخل برگرده که یه حیوون سفید از کنار پاش به بیرون دوید

مسیر اون حیوون و بین درخت ها و بوته ها دنبال کرد

ولی انگار گربه سفید رنگ حواسش اصلا به جونگ کوک نبود ، چون اگه این همون گربه خشن و وحشی ای بود که جونگ کوک از دست شکارچی ها نجات داده بود تا الان تمام تنش و زخم میکرد ، اینکه کاری به کارش نداشت فقط نشون میداد متوجهش نشده

گربه سفید و دنبال کرد و به کلبه خرابه ای رسید ، یادش میومد جنگلبان قبلی ، قبل از اینکه بازنشسته بشه اینجا زندگی می‌کرده ..... حالا انگار خونش محل تجمع این حیوون های عجیب و خاص شده بود

وقتی گربه با عجله وارد خونه شد جونگ کوک تونست از لای در آهوی زیبایی ببینه ، ماتش برده بود که در بسته شد

با احتیاط جلو رفت و از پنجره کثیف به داخل نگاه کرد ، گربه غذایی که با خودش از خونه جونگ کوک آورده بود روی زمین گذاشت ، از گوشه و کنار خونه یه جوجه یه لاک پشت و ی خرگوش کوچولو بیرون اومدن

همه اون حیوون ها باعث میشدن جونگ کوک به قدرت بیناییش شک کنه

اون خرگوش صورتی رنگ ، لاک پشتی که روی لاکش خطوط عجیب و روشن داشت یا اون آهویی که موهای بدنش توی نور به بنفش تغییر می‌کرد و در نهایت اون گربه سفیدی که چشماش یخی بود

جوجه سفید رنگی که کوک اصلا بهش توجه نکرده بود به گربه نزدیک شد و بین دستاش نشست

صمیمیت اوت دو تا عجیب و دوست داشتنی بود
حیوون ها از غذایی که اون گربه براشون آورده بود با ولع خوردن ، حتی با اینکه غذای خودشون نبود

Kookv Icy Eyes Where stories live. Discover now