part 6

822 191 31
                                    


تو خواب ناز بود و رویاهای قشنگی میدید جوری که لبخند از رو لباش نمی‌رفت
همینجوری که بیشتر پتو رو روی تنش می‌کشید لبخندی عمیق تر میشد
اما این رویای موش خیلی موندگار نبود
نوک صورتی جوجه زرد رنگ محکم به دماغش کوبیده شد و باعث شد چشماش و باز کرد
جوجه ای که رو دستش وایساده بود و حالا دقیقا مقابل صورتش بود سرش و کج کرد و نگاهش کرد

هیونجین نگاهی به ساعت کرد که چهار صبح و نشون میداد
با زاری رو به جوجه گفت: چی شده جوجه ؟

جوجه از تخت پایین پرید و از اتاق خارج شد
هیونجین در حالی که چشماش و می‌مالید از اتاق خارج شد و مسیری که جوجه می‌رفت و دنبال کرد تا ببینه کجا میخواد بره

بالاخره به جایی که جوجه میخواست رسیدن
آشپزخونه جایی بود که جوجه طلایی رنگ توش وایساد ، با سر به میز صبحونه خوری که وسط آشپزخونه بود اشاره کرد و هیونجین به میزی که روش یه نون تست جا مونده بود نگاه کرد

پس جوجه گشنش بود
یه تیکه نون و برداشت و تو دستش ریز کرد و جلوی جوجه نشست
جوجه سرش و جلو برد و از خرده های نون غذا خورد
وقتی غذا خوردن جوجه تموم شد بغلش کرد و به سمت اتاق بردش جایی که باید توش می‌خوابید

همینجوری که به سمت اتاق میرفت صداهایی می‌شنید که شبیه آدم بود انگار یکی داشت مدام می‌گفت که ساکت باشن
وقتی در و باز کرد با یه پسر جوون مواجه شد که لخت تو اتاق وایساده بود

چهره اش شبیه فرشته ها بود
هیونجین با دیدن گوش ها و دم سفید گربه وحشت زد
دستش و رو دهنش گذاشت و گفت: هولی مادر فاکر

پسر با ترس به هیونجین نگاه کرد و سریع به گربه تبدیل شد
همون گربه ای که چشمای نقره ای قشنگی داشت
هیونجین با ترس عقب رفت و به میز خورد و باعث شد چند تا ظرف شیشه ای رو زمین بیوفتن و بشکنن

جونگ کوک و که برای آب خوردن بیرون اومده بود با شنیدن صدای هیونجین به این سمت دویده بود

از کنار شیشه های شکسته رد شد و کنار پسر وایساد
شونه هاش و گرفت و گفت: هیون ...‌ هیون چت شده ؟

هیونجین به گربه اشاره کرد و گفت: ا....اون .... اون

جونگ کوک به حیوون ها نگاه کرد و گفت: چی؟..

هیون به مرد نگاه کرد و گفت: باور نمیکنی اگه بگم

__________

حالا همه بیدار شده بودن
سوان و جونگ کوک کنار هم نشسته بودن و پدرشون مقابلشون بود
هیونجین هم رو مبل تکی نشسته بود و از بطری آب کنار دستش میخورد
بعد چند ثانیه گفت: من نه مست بودم نه چیز دیگه ای ..... من دیدمش ...... یه پسر تو اتاق بود که ...... که دم و گوش داشت وقتی من و دید سریع به اون گربه سفید تبدیل شد

Kookv Icy Eyes जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें