در ورودی خونه با صدای آرومی باز شد و چند مرد با کفش ها و لباس های عجیب و تیره وارد شدن
چهار نفر بودن و یکیشون همونجا جلوی در منتظر بقیه موندآدم های بیول به دستور اون مرد خودشون و به خونه جونگ کوک رسونده بودن تا بفهمن اون مرد چی داره که مینگی داره برای داشتنش اینجوری بی تابی میکنه
به آرومی از کنار کانتر آشپزخونه رد شد و به هیونجین و ایلهونی که رو میز خوابشون برده بود تیم نگاهی کردن و رد شد
هر کدوم مقابل یکی از اتاق ها وایساده بودن
کسی که مقابل اتاق سوان بود در و باز کرد جوری که کوچیکترین صدایی هم ایجاد نشد ، با دیدن دختری که رو تخت خوابیده در و آروم بست و رو به نفر کناریش علامت داددر اتاق جونگ کوک و باز کردن
مرد با یه بالشت تو بغلش خوابش برده
و اتاق آخر
اتاقی که سر درش به بزرگی نوشته بود اتاق حیواناتمرد با تردید دست به دستگیره بود و به آرومی پیچوندش وقتی در باز شد انتظار داشت یه حیوون اون تو باشه اما اتاق خالی بود
وسایل و ظرف غذای اون حیوون ها دیده میشد اما حیوونی نبوددر و به آرومی بست و به سمت پله ها رفت
باید جاهای دیگه این خونه رو هم نگاه میکرد اما قبل از اینکه بتونه پاش و رو پله پنجم بذاره صدایی شنید: شماها ..... شماها کی هستید ؟هر سه نفر به سمت آشپزخونه چرخیدن جایی که ایلهون با کمک کانتر وایساده بود و هنوز مستیش نپریده بود
قبل از اینکه بتونه کاری بکنه یا معرفی بزنه که بقیه ( دزدا ) رو تو دردسر بندازه مردی که کنار در بود در و باز کرد و علامت داد تا خارج شن اما ایلهون جلوشون وایساد و گفت: شماها تو خونه من چیکار دارید؟ وایسید از جاتون تکون نخورید وگرنه زنگ میزنم به پلی.....مردی که جلو تر از بقیه بود با دست به سینه مرد مسن تر کوبید و باعث شد ایلهون بعد برخورد با کانتر روی زمین بیوفته
صدایت اتفاق هیونجین و اپل از همه هوشیار کرد و جونگ کوک و سوان هم بیدار شدن و از اتاق بیرون اومدن اما اونا رفته بودن
جونگ کوک و سوان به سمت پدرشون دویدن
کوک مرد که بیهوش شده بود بغل کرد و با صدای نگران و مضطربی گفت: بابا بابا بیدار شودختر که بغض کرده به سمت در خروجی دوید و گفت: ماشین و روشن میکنم بابا رو بیار
کوک فورا بلند شد و مرد و هم همراه خودش بلند کرد
لحظه آخر قبل از اینکه بره رو به هیونجین شوک زده گفت: مراقب حیوون ها باش تا برگردیمهیونجین سر تکون داد و جونگ کوک از خونه خارج شد
بعد خوردن لیوان آبی به سمت اتاق حیوون ها رفت
وقتی در و باز کرد و با اتاق خالی مواجه شد لیوان از دستش افتاد و شکست
JE LEEST
Kookv Icy Eyes
Fanfictieکاپل: کوکوی ، هیونلیکس ژانر: عاشقانه هیبرید اسمات اکشن امپرگ زن با دیدن چهره شگفت زده و خوشحال مینگی گفت: بریم برای شکارش؟ مینگی لبخندی زد و گفت: قطعا میریم میخوام داشته باشمش ____________ مرد رفتن اون موجود عجیب و تماشا کرد و برای چند ثانیه همونج...