کاپل: کوکوی ، هیونلیکس
ژانر: عاشقانه هیبرید اسمات اکشن امپرگ
زن با دیدن چهره شگفت زده و خوشحال مینگی گفت: بریم برای شکارش؟
مینگی لبخندی زد و گفت: قطعا میریم میخوام داشته باشمش
____________
مرد رفتن اون موجود عجیب و تماشا کرد و برای چند ثانیه همونج...
جونگ کوک از ماشین پیاده شد و به خونه بزرگ نگاهی کرد خانواده جونگ کوک نسل اندر نسل سرمایه دار های بزرگی بودن و خانواده اش به جورایی آدمای منضبط و جدی ای بودن البته که این نفرت و ترس جونگ کوک برای روبرو شدن با اون ها نبود
جونگ کوک مشکل دیگه ای با پدرش داشت
نگهبان ها در و براش باز کردن و کوک وارد خونه اشرافی شد همه چیز همون جوری بود که قبلاً بود از زمان رفتنش چیزی تغییر نکرده بود
همون گلدون ها همون تابلو های قدیمی مورد علاقه مادرش و همون پرده های یاسی رنگ که خواهرش دوست داشت خواهر بزرگترش
جیها خواهر بزرگتر جونگ کوک بود کسی که تو یه تصادف کشته شد به همراه مادرشون البته مادرش به مدت تو کما بود قصه اون و بعدا میگم
همون جوری که داشت به دور و بر نگاه میکرد و بیشتر دلتنگ میشد صداش و شنید: جونگ کوک اوپاااااااااااااااا
و خواهر کوچولوش اونجا بود سوان کسی که کوک کوک به شدت بهش وابسته بود
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
جئون سوان 20 ساله خواهر کوچیکتر جونگ کوک ( عضو purple kiss )
دختر خودش و تو بغل کوک پرت کرد و گفت: چرا اینقدر دیر اومدی؟
جونگ کوک دختر و به خودش چسبوند و گفت: ببخشید سیسی ( خواهر ) سرم شلوغ بود سوان ازش فاصله گرفت و گفت: خوب غذا خوردی این مدت؟
جونگ کوک گونه دختر و نوازش کرد و گفت: آره خیلی خوب ، تو چیکار میکنی؟
سوان جونگ کوک و کشید تا رو مبل های خونه بشینه خودش کنارش نشست و گفت: اوپا گفتم بهت رفتم کامپیوتر ؟
جونگ کوک لبخند زد و گفت: تره بهم گفتی سوان با ذوق گفت: چند تا دوست پیدا کردم همه اونا و من با هم توافق کردیم که یه روز بیایم به محل کارت سر بزنیم
جونگ کوک با تعجب گفت: جدی؟
سوان دست کوک و گرفت و گفت: همشون دوست داشتن بیان تو جنگل و بگردن اما چون میترسن من پیشنهاد دادم بیایم پیش تو که با هم بریم تو جنگل و بگردیم
کوک لبخندی زد و لپ دختر و کشید: عالیه هر وقت خواستی بیاید بهم خبر بده من با بقیه هم حرف بزنم