از ماشین سیاه رنگ کوک پیاده شدن
مقابلشون خونه پدری جونگ کوک بود جایی که یه عمران بزرگ با رنگ سفید و کرم بود
هیونجین که دهنش باز مونده بود گفت: اینجا خونه توئه ؟جونگ کوک به سمت در فلزی حیاط رفت و گفت: خونه پدرمه
هیونجین به کمکش رفت و گفت: بازم خونه توئه .... وایسا ببینم ....
از در فاصله گرفت و دوباره نگاهی به دور و بر کرد ، با تعجب گفت: نگهبان یا همچین چیزی نداره اینجا ؟؟
جونگ کوک قفل در و باز کرد و گفت: الان نه ، به پدر گفتم همه رو مرخص کنه
هیونجین بازوش و گرفت و گفت: اون وقت کی میخواد کارای این عمارت و انجام بده ؟
جونگ کوک به سمت ماشین برگشت و گفت: ما
هیونجین با چشمای درشت شده بهش نگاه کرد و گفت: یعنی چی ....
کوک سوار ماشین شد و بدون اینکه جوابش و بده به سمت حیاط خونه روند
هیونجین هم در حالی که حرص میخورد وارد خونه شد
به محض اینکه ماشین و پارک کرد و ازش پیاده شد در چوبی خونه باز شد و خواهر کوچیکترش به سمت دوید ، خودش و تو بغل کوک انداخت و گفت: اوپااااااااااااااااکوک با خنده موهای دختر و نوازش کرد و گفت: سوانی .... ورا خونه ای فکر کردم امروز دانشگاهی
سوان ازش جدا شد و موهای مشکیش و پشت گوشش زد: نه امروز نرفتم چون میخواستم ببینم چیا با خودت آوردی
جونگ کوک لبخندی زد و گفت: بیا تا بهت نشون بدم
در ماشین و برای خواهرش باز کرد و گذاشت قفس حیوون ها رو ببینه
هیونجین از پشت بهش نزدیک شد و گفت: نگفته بودی خواهر داریجونگ کوک به سمتش چرخید و ابرو بالا انداخت: مهمه؟
پسر شونه بالا انداخت و گفت: نه نه البته که
سوان قفس جوجه رو که از بقیه کوچیکتر بود برداشت و گفت: من میبرمش تو اوپا
کوک خم شد و قفس دیگه ای برداشت به این ترتیب تو چند دقیقه کوتاه همه قفس ها تو اتاق بزرگی که بابای جونگ کوک تدارک دیده بود جمع شد
سوان در اولین قفس و بغل کرد و به لاک پشت زیبایی که توش بود نگاه کرد: خدای من خطای رو لاکش و ..... چقدر نازه
جونگ کوک در بقیه قفس ها رو باز کرد و گفت: سوان با هیونجین حواست به اینا باشه من باید برم خرید
سوان در حالی که لاک پشت و بین دستاش گرفته بود گفت: اگه میخوای بری براشون غذا بخری باید بگم بابا خریده کل یخچال و کمد ها پره
کوک اخم کرد و از اتاق بیرون رفت
هیونجین کنار سوان نشست و گفت: اوپات .... تو خونه هم اینقدر بداخلاقه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/311969125-288-k881658.jpg)
YOU ARE READING
Kookv Icy Eyes
Fanfictionکاپل: کوکوی ، هیونلیکس ژانر: عاشقانه هیبرید اسمات اکشن امپرگ زن با دیدن چهره شگفت زده و خوشحال مینگی گفت: بریم برای شکارش؟ مینگی لبخندی زد و گفت: قطعا میریم میخوام داشته باشمش ____________ مرد رفتن اون موجود عجیب و تماشا کرد و برای چند ثانیه همونج...