کاپل: کوکوی ، هیونلیکس
ژانر: عاشقانه هیبرید اسمات اکشن امپرگ
زن با دیدن چهره شگفت زده و خوشحال مینگی گفت: بریم برای شکارش؟
مینگی لبخندی زد و گفت: قطعا میریم میخوام داشته باشمش
____________
مرد رفتن اون موجود عجیب و تماشا کرد و برای چند ثانیه همونج...
جونگ کوک که تازه حموم کرده بود و هنوز بوی شامپوش روتنش بود مقابل پدرش و سوان و هیون نشسته بود
پسر جوون تر با خوشحالی گفت: تو هم دیدیش؟ تو هم دیدی یه آدمه ؟
جونگ کوک سر تکون داد و گفت: من عصبی بودم و حواسم نبود چقدر از آب میترسه برای همین باعث شدم وحشت کنه و دستام و چنگ بزنه و همونجا نتونستم نگهش دارم و یه راست افتاد تو لگن آب ...... و این باعث شد تبدیل بشه
سوان با تعجب گفت: پس اون پسری که بردی تو اتاقت ......
کوک سر تکون داد و گفت: درسته همونه .... وقتی سکوت سوان و دید گفت: شما دو تا چه فکری پیش خودتون کردید ؟
پدرش سرفه فیکی کرد و گفت: اینکه ممکنه اون پسر دوست پسرت باشه و با هم حموم بوده باشید ....
هیونجین با تعجب به جونگ کوک نگاه کرد و گفت: تو گی ای هیونگ؟
جونگ کوک با عصبانیت رو به پدرش گفت: تو از کجا میدونستی ؟
پدرش لبخندی زد و گفت: از کراش هایی که میزدی و از نگاهی که به پسرای کیوت داری
کوک نفس محکمی کشید و گفت: من فقط خوشم نمیاد گی نیستم
هیون دستش و بالا آورد و گفت: با اینکه استریتم ولی گی بودن هم چیز باحالیه
کوک دستی تو موهاش کشید و گفت: محض رضای خدا این واقعا چیز مهمی نیست
سوان فورا از جاش بلند شد و گفت: کسی به حیوون ها غذا داده؟
هیونجین فاک بلندی گفت و ادامه داد: نهههه الان میرم و اینجوری بود کلا موضوع قبل فراموش شد و همه به دنبال آماده کردن غذا رفتن سوان که کنار جونگ کوک وایساده بود و داشت ظرف ها رو آماده میکرد گفت: قابلتم نداشت . جونگ کوک خندید و غذا ها رو به سمت اتاق برد اما همون لحظه یادش اومد یه بچه گربه تو اتاقش هست که ممکنه گشنه باشه غذا ها رو تو اتاق گذاشت و قدرت به سمت اتاق خودش رفت وقتی در و باز کرد تهیونگ رو تخت جونگ کوک با شکل گربه ایش خوابش برده بود دم پرپشتش و دورش پیچیده بود و تو خواب عمیقی رفته بود جوری که جونگ کوک دلش نمیومد بیدارش کنه کنار گربه دراز کشید و موهای سفیدش و نوازش کرد اینقدر آروم که گربه رو بیدار نکنه ولی کم کم خودش خوابش برد
با شنیدن صدای آرومی تو اتاقش هوشیار شد: یاااا پاشو بریم ، تهیونگ ، توی عوضی چرا خوابت اینقدر سنگین شده
و بعد چیزی رو تخت تکون خورد اما ته بیدار نشد آروم چشماش و باز کرد تا ببینه داره خواب میبینه یا واقعیته
به محض باز کردن چشماش با دختری مواجه شد که داشت تلاش میکرد تهیونگ و بیدار کنه با لکنت گفت: تو .... تو هم ....
دختر دستش و بالا آورد و گفت: هی مستر جنگلبان من دامی ام
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.