part 3

986 218 67
                                    

( ادیت ها افتضاحه خودتون ببخشید )

در حالی که گوشی و دستش گرفته بود و باهاش حرف میزد قهوه هم درست میکرد: البته که نه ، گفتم نه ..... چرا نباید مجوز رفتن به اونجا رو داشته باشم مگه اونجا هم جزو جنگل نیست ؟ هیچ ربطی نداره

با عصبانیت گوشی و به دیوار کوبید
قرار بود تر فردا مانع ورودش به اون منطقه بشن و این یعنی شکارچی ها تا حد زیادی نفوذشون و گسترش داده بودن جوری که قرار نبود بذارن کسی از اون منطقه مراقبت کنه ، و این‌جوری اون حیوون های بیچاره راحت تر شکار میشدن

عصبانی تر از همیشه گوشیش و از رو زمین برداشت و به صفحه شکستش نگاه کرد: لعنت بهت

جنازه گوشی و رو مبل انداخت و به سمت آشپزخونه کوچیکش رفت تا غذاش و درست کنه که در خونش به صدا در اومد
به سمت در رفت و بازش کرد
با دیدن هیونجین که مثل همیشه لبخند به لب جلوی در بود گفت: چی میخوای؟

هیونجین با تعجب از لحن خشن مرد گفت: میخوای بدم بعدا بیام هیونگ ؟

جونگ کوک از جلوی در کنار رفت و گفت: اون آشغال ها اعصابم و بهم ریختن

هیونجین پشت سرش وارد خونه شد و در و بست ، کت لیش و در آورد و گفت: مگه چی شده؟

جونگ کوک دو تا استکان قهوه ریخت و گفت: اجازه ورود به اون منطقه رو دیگه نداریم

هیونجین کت و با عصبانیت کوبید و گفت: چی؟ یعنی چی ؟ چرا؟

جونگ کوک کنارش روی مبل نشست و گفت: یعنی شکارچی ها دارن همه وی و کنار میزنن تا به اون حیوون ها برسن

هیونجین یه استکان و برداشت و گفت: از کجا اینقدر مطمئنی که شکارچی ها راجبش خبر دارن؟

جونگ کوک قهوه رو فوت کرد و گفت: چون یکی و میشناسم که خیلی خوب با شکلرچی ها در ارتباطه

هیونجین با دقت به ادامه حرفش گوش داد و جونگ کوک برای پسر جوون توضیح داد: یه توله شیر پیدا کرده بودیم ...... یه توله شیر شیش ماهه سالم ..... همه میخواستن اوضاعش خوب باشه میخواستن ازش مراقبت کنن ، هیچکس برای اون حیوون بیچاره بد نمی‌خواست تا اینکه خبر به یکی رسید ...... رییس بخش ...... آقای هان

هیونجین با چشمای درشت شده گفت: اون که همه خبرا زیر دستشه

جونگ کوک سر تکون داد و گفت: دقیقا .... برای همین نگرانم ، باید یه جوری اون حیوون ها رو نجات بدیم هیون نمیتونم بذارم همینجوری نابود شن

هیونجین هم یکی از اون افرادی بود که زندگیش و برای این طبیعت و حیوون های مورد علاقش میذاشت و طبیعتاً حرف جونگ کوک و خیلی خب درک میکرد

یکم از قهوه رو نوشید و گفت: باید نجاتشون بدیم هیونگ چهره دیگه ای نداریم

صدای شکستن چیزی توجه هر دو رو جلب کرد
جونگ کوک فورا به سمت اتاق خوابش دوید و درش و باز کرد

Kookv Icy Eyes Where stories live. Discover now