بکهیون باور نمیکرد همچین جایی توی اون شهر شلوغپلوغ و پر از آدم وجود داشته باشه. چانیول بعد از موتورسواری با فرشتهی مرگ و رفقا، رسماً به یه بهشت کوچولو و ساده آورده بودش.
البته تعریف بکهیون از بهشت با اون چیزی که توی نقاشیها و کتابها بود فرق داشت و برعکس، خیلی نزدیک به جایی بود که چانیول آورده بودش.
یه پارک کوچیک و خلوت توی یکی از مرتفعترین قسمتهای شهر که با یه فوارهی کوچیک وسطش و دو تا نیمکت اطرافش، پر میشد.
خالی از آدمها و جیغ و سروصدا و خصوصاً بچهها.
درعوض یه سقف پهن سیاه با کلی ستارههای ریزریز داشت و زیرپاشون شهرشون برق میزد.
بهجز خودشون دو تا، تنها موجود دوپایی که اونجا بود و چانیول میگفت اولینباره توی پارک میبیندش یه هاتداگفروش جوون بود که پشت ماشینکار فسقلیش، مگس میپروند.
دیگه هیچکسی اونجا نبود.
ـ اصلا فکر نمیکردم همچین جاهایی رو هم بشناسی.
چانیول که عین کانگورو، تندتند چپوراست بکهیون میپرید و قیافهش رو از زوایای مختلف نگاه میکرد تا ببینه چه تاثیری روش گذاشته و واکنشهاش رو شکار کنه، نیشش رو تا بناگوش شل کرد.
ـ هیونگ دیگه اینجوریها هم نیست که فقط جاهای پرسروصدا رو بشناسم و دوست داشته باشم توشون پلاس بشم. حتی آتیشپارهای مثل منم یهوقتهایی باید تا گلو بره تو خلوت خودش.
به کلهی بکهیون که حکیمانه بالاوپایین شد بیصدا خندید و بعد یه نیمچه بادی به غبغش انداخت و با یه لحن ازخودراضی، جوری که انگار چه افتخار بزرگی به امگا داده، اضافه کرد: و تو اولین کسی هستی که آوردمش اینجا.
ـ هوم... ولی بعید میدونم آخرین نفر باشم.
بکهیون آهسته لب زد و چانیول یههو مثل بستنی زیرآفتابمونده، وا رفت و آویزون شد.
ـ هیـــووونگ! اینقدر منفیباف نباش، فعلا که چشمها و دماغ من فقط دنبال توان.
امگا چیزی نگفت و چانیول هم دیگه پی ماجرا رو نگرفت تا اینکه به نزدیکی فوارهی وسط پارک رسیدن و پسر عینکی بیاختیار دستش رو جلو برد و آروم زیر آبش گرفت.
ـ اینجا... واقعا خوشگله.
ـ اوهوم. آدم دلش میخواد کنار این فواره و زیر نور ماه و ستارهها یکی رو عمیق ببوسه.
بکهیون یه نگاه کجکی پلاسیده به چانیول که این حرف رو زده بود انداخت و گفت: هیچ بهت نمیآد از این فانتزیهای سافت داشته باشی.
چانیول یه نسخهی جدید از نیشخند افعیش رو براش شوت کرد و شونههاش رو بالا انداخت.
ـ خب آخه اینجا نمیشه فتوحات باسنی و غیره داشت، حالا هرچهقدر هم که خلوت باشه. واسه همین مجبور میشم به بوس و فانتزیهای اگورپگور رضایت بدم.
YOU ARE READING
The Green Apple
Fanfiction[کاملشده/اردیبهشت ۱۴۰۱ - اسفند ۱۴۰۱] 🍏فیکشن: The Green Apple | سیب سبز 🍏کاپل: چانبک 🍏ژانر: امگاورس - فلاف - اسمات 🍏نویسنده: لئو 🍏محدودیت سنی: NC-17 🍏هشتگ: #TheGreenApple روزی روزگاری، توی دنیای موازی دنیای رئیس پارک و مدل بیون، رایحهی یه ام...