قاچ چهارم|گاز دوم⁹

2.1K 668 585
                                    

ـ چی‌کار کنیم پس؟

آلفا با کلافگی پرسید ولی امگا در اون لحظه هیچ ایده‌ای نداشت.

با حس گیرافتادن تو هچل، چانیول اون دست آزادش رو چند بار کلافه توی موهای شلخته‌ی بلوندش کشید و خواست دو سه تا نفس عمیق دراماتیک هم بکشه که یه‌هویی یه چراغ کوچولو، جیرینگ، بالای سرش روشن شد.

ـ فهمیدم!

و یک دقیقه بعد از این روشن‌شدن جهنمی، امگا جوری با شنل فارغ‌التحصیلیش بقچه‌پیچ شده بود که فقط نوک پفکی دماغش وسط اون یه گوله پارچه دیده می‌شد.

ـ هیونگ من دارمت، فقط باهام راه بیا.

بکهیون که توی اون وضع باسنی چاره‌ای جز موافقت نداشت و زیاد هم چرخ‌دنده‌های مخش کار نمی‌کردن، کله‌ش رو تکون داد و درحالی‌که جلوی چشم‌هاش ظلمات محض بود، به چانیول و دست‌هاش اعتماد کرد و راه افتاد.

چند متر اون طرف‌تر، چهارپنج‌تا دانشجویی که جلوی پله‌ها ایستاده بودن ‌یه‌جوری داشتن با فک‌های افتاده و چشم‌های ورقلمبیده به این صحنه نگاه می‌کردن که انگار وسط یکی از اون خواب‌های عجیب‌و‌غریب معروفن.

چون همه‌چیز به طرز مسخره‌ای، انگار جدی بود.

آخه چرا یه پسر قدبلند با کلاه فارغ‌التحصیلی روی سرش، داشت یه امگای هیت‌شده رو درحالی‌که با شنل کادوپیچ شده بود، اسکورت می‌کرد و راه می‌برد؟

در واقع اگر بکهیون با پاهای خودش راه نمی‌اومد این صحنه بیشتر شبیه یه صحنه‌ی امگاربایی تو روز روشن بود.

البته با فاکتور از هیبت گوگول‌مگول چانیول با اون کلاه کجِ روی کله‌ش که براش کوچیک بود و تی‌شرت‌ کاپ‌کیک چاقوکشش که نمی‌ذاشتن شبیه یه «پسر بد» بشه.

با نزدیک‌شدن اون دو تا اعجوبه، رایحه‌ی سیب سبز آلفاافکن بکهیون، خیلی نرم توی سوراخ دماغ دانشجوها لولید و باعث شد آلفاهاشون یه‌کم حالی‌به‌حالی بشن.

ـ هان؟ چیه؟ به چی نگاه می‌کنین؟

چانیول هم که هیچ از این وضعیت راضی نبود درحالی‌که دندون‌هاش رو قرچ‌قرچ فشار می‌داد، به هم‌گونه‌هاش که چشم‌هاشون به‌خاطر اسنیف فرومون‌های هیونگش خمار شده بودن، هی تندتند غرش می‌کرد.

ـ پیشته، کیش‌کیش. برید اون‌ور گرگ‌های نامناسب پرخطر.

یه‌جوری داشت با چشم‌های باریک‌شده و تهدید‌کننده‌ش به آلفاها دندون نشون می‌داد که انگار جدی‌جدی تو ناف حیات وحش بودن.

وقتی هم به مرحله ردشدن از کنار دانشجوها رسیدن، با یه حالت صد برابر گاردگرفته‌تر از قبل، بکهیون رو سفت به خودش فشار می‌داد و عین یه توله‌گرگ حسود، رو به دانشجوها از ته گلو خرناس‌ می‌کشید.

The Green AppleWhere stories live. Discover now