چند دقیقهای بود که به عکسهای جسدِ هاندونگشیک که تازه از بخش پزشک قانونی رسیده بود زل زده بود که با شنیدن صدایی بالاخره نگاهش مقصدی رو به جز اون عکسها دنبال کردن و روی مزد بلند قد قفل شدن.
-اوه سوبینا کی اومدی؟!
سوبین روی صندلیش جا گرفت و نگاهی به عکسهای روی میز انداخت.
-خیلی وقت نیست؛ انقدر تو افکارت غرق بودی که متوجه من نشدی، خوبی؟ به نظر خسته میای.لبخند زد، بودن سوبین کنارش همیشه باعث می شد انقدر شیرین لبخند بزنه.
-اوهوم خوبم فقط...
-نگران بومگیویی آره؟
سوبین بلافاصله پرسید و گلوی خشکش رو مهمون قهوهی گرم و خوش عطری که توی ماگ با طرح گرگ خاکستری ریخته شده بود، کرد.یونجون در جواب پسر جوون سری به نشونهی تائید تکون داد.
-این پرونده واقعا پروندهی سختیه خودت بهتر میدونی چقدر این نوع پروندهها ممکنه دردسرساز و خطرناک باشن؛ تو حتی سر یکی از این پروندهها تا چهار روز تو بیمارستان بستری شدی بین.
کمی از قهوهش رو مزه مزه کرد و چشمهای سردش روی چشمهای خسته و پف کردهی پسر کوچیک تر قفل شد.
-مگه میشه یادم بره! حتی اینهم به خاطر دارم که بعد از دیدن زخمهام مثل بچهها با صدای گریههات کل بیمارستانو گذاشتی روی سرت؛ خوبه باز بقیه نمیدونن پرستار مجبور شد بهت آرامبخش تزریق کنه تا یه کم آروم بگیری.
ابروهاشو به هم نزدیک میکنه و معترض در جواب سوبین میگه:
-نخیرم؛ الکی این مزخرفاتو از خودت در نیار چوی سوبین شی.
و همین لحن کیوتش لبخند محوی مهمون لبهای سرخ و حجیم دادستان جوون کرد.
-یونجون من خودم اون موقع داشتم آرومت میکردم! شاید تظاهر کردنات روی بقیه جواب بده و موفق بشی گولشون بزنی اما برای من نه چوی یونجون شی... نه منی که تو تک تک لحظهها و خاطراتت حضور داشتم و بهتر از خودت میشناسمت؛ ولی خب به هر حال درک میکنم نگران بومگیو باشی اما بالاخره باید از یه جایی شروعش میکرد نه؟ تازه اگه این پرونده براش سخت بود من یا تو میتونیم قبولش کنیم و ادامش بدیم الکی نگرانی مین.
این حرف سوبین مثل آبی روی آتیش قلبش شد و کمی پسر رو آروم کرد؛ خمیازهای کشید و چشمهای بادومی خستهش رو مالوند.
-شاید حق با توباشه الکی نگرانم؛ من بومگیو رو از بچگیش میشناسم این پسر خیلی سختی کشیده و آسیب دیده، من فقط نمیخوام اون کابوسهای وحشتناکش دوباره تکرار بشه... بوم واقعا خیلی برام مهم و با ارزشه.
دستش روی شونهی افتادهی یونجون میشینه و درحالی که لبخند بستهش رو حفظ میکنه فشار آرومی به شونهی پسر وارد میکنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/317232448-288-k559291.jpg)
YOU ARE READING
༒︎𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍'𝒔 𝑻𝒖𝒓𝒏༒︎ (𝑌𝑒𝑜𝑛𝑏𝑖𝑛) (𝑇𝑒𝑎𝑔𝑦𝑢)
Fanfictionᴅᴠᴇɪʟ's ᴛᴜʀɴ "بدل شیطان" ᴄᴏᴜᴘʟᴇ᎓Yeonbin, Taegyu ɢᴇɴʀᴇ᎓ᴀɴɢsᴛ, ᴅʀᴀᴍᴀ, ᴄʀɪᴍᴇ, ᴍʏsᴛᴇʀɪᴏᴜs •روز آپ:شنبه ها ༆༄༆༄༆༄༆༄༆༄ ✍︎ بومگیو یه دادستان تازه کاره که تو دوران کودکیش به شدت مورد آزار و شکنجه قرار گرفته و از اون زمان با دیدن هر نوع خشونتی از حال میره،...