꧁𝐩𝐚𝐫𝐭4꧂

132 29 7
                                    


فقط چراغ‌های کوچیک سفید رنگِ دور دیوار روشن بود‌ن و تاریکی به قدری محکم فضارو به آغوش کشیده بود که پسر هیچ دیدی به اطرافش نداشت و تنها می‌تونست مرد بلند قدی رو، که با بی‌تفاوتی تمام روی کاناپه‌ی طوسی رنگش لم داده بود و نور سفید رنگ چراغ روش افتاده بود و رو ببینه‌؛ اما چون بهش پشت کرده بود تشخیص چهره‌ش ناممکن بود.

با قدم‌های آرومی و بی سروصدا به مرد نزدیک شد؛ چاقوی تیز و براقش رو توی مشتش فشرد و همین که خواست حرکتش بده دستش محکم توسط مرد هیکلی اما کوتاه قدی که چهره‌ی ناآشنایی داشت گرفته شد.

بومگیو بلافاصله ریکشن نشون داد، چرخید و به کمک پاهای ورزیده‌ش ضربه‌ی محکمی به شکمِ مرد زد که باعث شد به سمت عقب پرت بشه و کمرش محکم به ستونِ پشت سرش برخورد کنه.

با شنیدن صدایی، نفس نفس زنان چشمش‌های تیزش‌و از مرد رو به روش که از درد به خودش می‌پیچید و زیر لب فحشی نثار پسرک می‌کرد گرفت و سرش رو به سمت صدا چرخوند.

مرد مو بلوند با لبخندی از سر رضایت محکم دست‌هاش رو به هم می کوبید و پسرجون رو تشویق میکرد.

خواست قبل از اینکه مرد غریبه فرصت بلند شدن از جاش رو داشته باشه به سمت مرد بلند قد هجوم ببره اما بعد از دیدن چهره‌ی آشنا و چشم‌های بادومیی که رد لبخند روش به جا مونده بود، پلک‌هاش‌و روی هم گذاشت و نفس حبس شده‌ش رو به بیرون هل داد.

-جین هیونگ...

-آفرین پسر خیلی پیشرفت کردی؛ بوم‌بوم کوچولوی من دیگه خیلی بزرگ شده.
جین درحالی که حتی یک لحظه لبخند روشنش از روی صورتش پاک نشده بود گفت و دوباره روی کاناپه جا گرفت.

بومگیو کلافه از کار بی‌منطق هیونگش دستش‌و بین جنگل پنبه‌ی موهاش کشید.

-هیونگ این چه کاریه؟! ترسوندیم؛ کم مونده بود بهت صدمه بزنم.

جین درحالی که سیگاری روشن می‌کرد خنده‌ی تمسخرآمیزی به پسرک ریزچثه رو به روش تحویل داد.

-فکر کردی میتونی استادت‌و به همین راحتی زخمی کنی جوجه؟! مثل اینکه یادت رفته، من بودم که این چاقویی که الان توی دستته رو بهت داد.

با طعنه گفت و دود سیگارش‌و به بیرون فرستاد و اون دودهای خاکستری شروع به رقصیدن توی فضای تاریک خونه کردن.

بومگیو چتری‌های خیس از عرقش رو عقب داد و قبل از اینکه روی کاناپه بشینه به طرف مرد سیاه پوش چرخید و با خم کردن سر ازش معذرت‌خواهی کرد، هرچند نیازی به این کار نداشت وقتی خودش بود که برخورد درستی نداشت؛ از چشم‌های ترسناک و کشیده‌ش مشخص بود چندباری صحنه‌ی قتل پسر‌و روی صفحه‌ی ذهنش ترسیم کرده.

-نه یادم نرفته هیونگ تو کار با چاقو و تفنگ رو بهم یاد دادی، اما به هر حال کارت خیلی احمقانه بود؛ اصلا... چطور تونستی وارد بشی؟ تا جایی که به خاطر دارم رمز خونه‌رو عوض کرده بودم!

༒︎𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍'𝒔 𝑻𝒖𝒓𝒏༒︎ (𝑌𝑒𝑜𝑛𝑏𝑖𝑛) (𝑇𝑒𝑎𝑔𝑦𝑢)Where stories live. Discover now