꧁𝐩𝐚𝐫𝐭10꧂

154 27 6
                                    


با حس کردن لرزشی توی تنش پلک‌های سنگینش رو کمی از هم فاصله داد و بدون اینکه به پایین نگاهی بیندازه دست انداخت و پتوی گرم و نرمش رو روی تنش کشید؛ چشمش رو به سمت ساعت دیجیتالی که پنج صبح رو نشون میداد چرخوند، نفس راحتی کشید و لبخند پهنی روی لب‌هاش نشست.

-خوبه فعلا وقت دارم بیشتر بخوابم.

کمی چرخید و با برخورد بینی کوچکش با جسم سفتی ابروهاش رو در هم کشید و همین‌طور که بینیش رو لمس میکرد پلک‌هاش رو از هم فاصله داد.

-این دیگه چی بود؟! وای خدای من!

با دیدن پسر مو مشکیِ روبه‌روش که دست راستش رو زیر سرش قرار دادت بود و عمیق توی سرزمین خواب قدم می‌زد، دستش‌رو جلوی دهنش برد تا صدای جیغ‌ش رو خفه کنه.

بومگیو الان باید روی تخت‌خواب نرم و گرم خودش توی اتاق دوست داشتنیش می بود اما اینجا چیکار میکرد؟! عصبی خندید و چتری‌های بهم ریخته‌اش‌و از روی صورتش کنار زد.

-اوه چوی بومگیو به جایی رسیدی که مست نکرده توهم میزنی! جین هیونگ راست میگه باید سوجو خوردنم رو کم کنم تا عقلم رو به کل از دست ندادم!

همین طور ریز ریز سکوت اتاق رو با خنده‌های آروم آرومش میشکست که با برخورد نفس‌های تهیون به صورتش شوکه شده از خنده‌های عصبی‌ش دست کشید. نفس‌های داغ پسر داشت گونه‌های دادستان جوون رو میسوزوند.

اون جادوگر عجیب و غریب توی خواب خیلی مهربون و دوست داشتنی تر بنظر می‌رسید! درست برعکس نگاه سردش که حتی خورشید هم با دیدنش دیگه جرئت تابیدن نداشت و پشت ابرهای پنبه‌ای‌ پنهان میشد.

دست های یخ کرده‌اش رو با تردید به پسر نزدیک کرد و با برخورد نوک انگشت اشاره‌ش با گونه پر حرارت کالبدشکاف جوون ترسیده عقب کشید و محکم گازی از لب پایینش زد.

-نه‌‌‌ این- این قطعا نمیتونه یه رویا باشه؛ این خوده کابوسه!

اما این کابوس برای بومگیو با کابوس‌های وحشتناکی که بخاطرشون هرشب با ترس از عالم خواب بیرون رانده می‌شد خیلی فرق داشت؛ این کابوس جدید به طرز عجیبی شیرین بود! اینکه اون پسر به مظلوم ترین حالت ممکت روبه‌روش به خواب رفته بود خیلی دوست داشتنی بود؛ چتری‌های بلندش که صورت خوش تراشش رو پوشونده بود حتی منظره‌ی مقابل چشم‌هاش رو حتی دوست داشتنی تر کرده بود.

چرا بومگیو تا الان متوجه نشده بود؟ اون چتری‌های بلندِ به رنگ شب‌ش تضاد قشنگی با پوست بینهایت سفیدش ایجاد کرده بودن.

بعد از هزار بار کلنجار رفتن با خودش بالاخره به خودش این جرئت رو داد تا دستش رو دوباره به سمت تهیون دراز کنه؛ میخواست مطمئن بشه اون‌موهای مشکی... همون‌قدری که بنظر میرسن نرم هستن؟! موهاش مثل تار های ابریشمی بودن که زیر نور خوشید که حالا از پشت پنجره به راحتی قابل دیدن بود، می درخشید.

༒︎𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍'𝒔 𝑻𝒖𝒓𝒏༒︎ (𝑌𝑒𝑜𝑛𝑏𝑖𝑛) (𝑇𝑒𝑎𝑔𝑦𝑢)Where stories live. Discover now