꧁𝐩𝐚𝐫𝐭9꧂

117 23 2
                                    


-بیا اینجا ببینم وروجک.

همین‌طور که از خستگی نفس‌نفس می‌زد دنبال دخترک مو مشکی توی خونه می دوید؛ همین که بالاخره بهش رسید کمر باریک و ظریف دخترک رو بین دستاش اسیر کرد و دختر بچه‌ی پنج ساله رو از زمین فاصله داد و تو بغلش فشرد.

-گرفتمت پرنسس خانم.

دختر بچه درحالی که صدای خنده‌های قشنگش روی فضای خونه رقصان بود دست‌های کوچولوش رو دور گردن مینهو حلقه کرد و بوسه‌ای روی گونه‌ی مخمل پسر نشوند.

-آچا انقدر عمو یونجون رو اذیت نکن.

هانا که در حال چیدن ظرف‌های چینی که با طرح گل های سرخ مزین شده بودن روی میز بود گفت، و با لبخند دوست داشتنیش به دخترکش نگاه کرد.

یونجون آچا رو بالا می‌انداخت و با هر بار پایین اومدن اون فرشته کوچولو گونه‌های سرخش رو می‌بوسید.

-نگران نباش هانا؛ آچا کوچولوم هیچ وقت عمو یونجونش رو اذیت نمیکنه، مگه نه پرنسس؟

آچا با اون لبخند شکریِ بچگانه‌اش تند سر تکون دادو بوسه‌ی یکدفعه‌ای رو لب‌های پفکی یونجون نشوند که باعث شد یون اینبار با بلند تر خنده‌هاش رو آزاد کنه.

-آچا چند بار بهت بگم کسی رو از لب نبوسی؟! این کار خوبی نیست دخترم.

دخترک بغ کرده لب‌های صورتی رنگش‌و آویزون کرد و با اون دوتا گوی مشکیِ براقش به هانا نگاه کرد.

-اما آچا عمو یونجون رو خیلی دوست داره؛ بابایی می‌گفت کسایی رو که خیلی دوست داریم از لب بوس میکنیم، مگه به همین خاطر نیست که بابایی همیشه مامانی رو از لب بوس میکنه؟!

هانا با شنیدن این حرف قاشق نقره‌ای رنگ توی دستش رو بی اراده رها کرد و با چشم‌های گرد شده سرش رو بالا گرفت.

-اول که همین که برسیم خونه مامانی باید خیلی جدی با بابایی حرف بزنه؛ دوم، اون فرق داره دخترکم تو نباید اینکارو بکنی.

آچا با لب‌های ورچیده حلقه‌ی دست‌هاش رو دور گردن یونجون که تمام سعیش رو برای جدی نشون دادن خودش و خوردن خنده‌‌هاش کرده بود محکم تر کرد.

-چه فرقی داره اوما؟

هانا کمی خم شد و قاشق نقره‌ای رنگ رو از روی زمین برداشت و نفسش رو کلافه بیرون هل داد و برای عوض کردن بحث لب‌زد:

-دخترکم گرسنه‌ش نیست؟ مندو* درست کردما.

آچا طوری که انگار همه چیز از صفحه‌ی افکارش پاک شده باشع ذوق‌زده از بغل دادستان جوون پایین پرید و به سمت میز دوید.

پسر مو قهوه‌ای با دیدن ذوق و درخشش چشم‌های تیله‌ای دخترک لبخند پهنی زد و با قدم‌های آروم پشت سر آچا به سمت میز رفت؛ آچا کوچولو رو روی صندلی نشوند و خودش هم کنارش قرار گرفت‌.

༒︎𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍'𝒔 𝑻𝒖𝒓𝒏༒︎ (𝑌𝑒𝑜𝑛𝑏𝑖𝑛) (𝑇𝑒𝑎𝑔𝑦𝑢)Onde histórias criam vida. Descubra agora