𝑷𝒂𝒓𝒕 13 : 𝑭𝒆𝒆𝒍 𝒈𝒐𝒐𝒅 𝒐𝒓 𝒃𝒂𝒅

31 2 1
                                    

پارت ۱۳

( حس خوب یا بد )

دختر سوار ماشین شد و از ساختمان دور شد چشمانش مهلت نمیداد و اشک پشت اشک . کنار خیابون نگه داشت و شروع به گریه کردن کرد و با خودش گلایه میکرد که چرا باید این اتفاق ها پشت سر هم براش بیافته.

ناگهان با صدای تق تق شیشه ماشین ، سرش رو بلند کرد با دیدن جیمین اشک هایش رو پاک کرد و شیشه ماشین رو پایین کشید .

جیمین : اجازه هست!؟

مهی : برای؟

جیمین: بیام داخل ماشین !؟

مهی اوهوم رو گفت و دکمه باز کردن درب خودرو رو زد و جیمین داخل ماشین نشست . 

جیمین ناگهان جای گاز و کبودی نصف و نیمه روی گردن دختر رو دید .

جیمین : اون مردک رو زنده نمیزارم . چطور جرعت کرده ...

مهی  : نمیخواد دیگه کاری کنی ممکن هست برات . . . یعنی براتون دردسر بشه .

جیمین: باهام راحت باش اگه اذیت نمیشی تعریف کن که چیشد چرا اون کارو کرد ؟

مهی که بغضش گرفته بود به سمت مخالف چرخید تا جیمین شاهد اون حالتش نشه .

جیمین دستش رو ، رو شونه دختر گذاشت  و ادامه داد :
نیاز نیست بگی میفهمم.

مهی : ممنون که درک میکنی

جیمین : از این به بعد زیاد تنها نگرد ممکنه باز به سراغت بیاد .

مهی : دیگه نمیتونه کاری کنه .خودمم مراقب خودم هستم .

جیمین : با این حال باید بیشتر مراقب باشی .

مهی باشه ایی گفت و ادامه داد :
فقط چطور با وجود اون بیام سر فیلمبرداری؟

جیمین : خودم حلش میکنم

مهی : برات دردسر شدم که تمومی ندارم.

جیمین : اینو نگو ، باهام مثل یه دوست راحت باش .

مهی : آخه ...

جیمین : آخه نداره . از پشت فرمون پیاده شو خودم میرسونمت تا خونه.

مهی : ممنون نیاز نیست جیمین شی

جیمین : جیمین و یا جیمینا صدام کن

مهی با لبخند باشه جیمینا رو زمزمه کرد با تردید ادامه داد :
اجا . . . اجازه هست بغلت کنم جیمینا؟

جیمین : آره

مهی آروم جیمین رو بغل کرد و گفت :
ممنون که دیشب پیشم بودی و امروز هم از دستش نجاتم دادی.

جیمین به موهای دختر کشید و گفت:
نیاز نیست همش ازم تشکر کنی

دختر لبخندی زد و ازش جدا شد . جیمین از ماشین پیاده شد و و در سمت دختر رو باز کرد :
خب دیگه پیاده شو برسونمت .

the last sequenceWhere stories live. Discover now