𝑷𝒂𝒓𝒕 19 : 𝑾𝒓𝒐𝒏𝒈 𝑻𝒐𝒑𝒊𝒄

36 3 7
                                    

پارت ۱۹

( موضوع اشتباه )

بعد از اتمام غذا جیمین از دختر تشکری کرد و دختر برای شستن ظرف ها لنگ لنگان راهی شد جیمین مانع دختر شد و با خودش گفته بود که اینبار نباید بزاره . . .

مهی : جیمین چیشده چرا جلوم رو گرفتی

جیمین: نمیخواد ظرف بشوری بیا بشین به اون پات سخت نگیر

مهی : نه سخت نمیگیرم

جیمین دید نمیشه سریعا در یک حرکت دختر رو براید استایل بغلم کرد و رو کاناپه گذاشت

جیمین با جدیت تمام و صداش که از فرسنگ ها میشد فهمید که از شدت عصبانیت بود ، گفت:
وقتی میگم نیاز نیست یعنی نیاز نیست

مهی که این حرکت جیمین رو دید از شدت ترس چیزی نگفت و با صدای لرزان باشه ایی گفت .

جیمین که متوجه صدای دختر شد پوفی کشید و معذرت خواست و ادامه داد . . .

جیمین : ببخش ناراحتت کردم

مهی با بغضی که کرده بود گفت :
نه . . . نه مشکلی نیست

جیمین به سمت آشپزخانه راهی شد بعد از جمع کردن میز به کنار دختر برگشت و بغل دست دختر نشست
جیمین از آشپزخانه حواسش به دختر بود و دختر سرش رو پایین انداخته بود و با انگشت های دستش مشغول بود تا وقتی که برگشت پیش دختر همون کار رو ادامه میداد

جیمین بعد از نشستن کنار دختر متوجه خیسی قطره ایی شلوار دختر شد با افتادن یک قطره اشک دیگه رو شلوارش ، جیمین متوجه گریه های دختر شد دستی به سر دختر کشید و تره ایی از موهای دختر که از کنار آویزان شده بود و مزاحم بود پشت گوش دختر انداخت و سرش رو آروم بلند کرد و با هق هق زندانی شده دختر مواجه شد .

جیمین سریع دختر رو به آغوش کشید و همین تیر آخر رو به دختر وارد کرد و باعث شد آبشاری از اشک های دختر از چشمانش سرازیر بشه و به هق هق کنان بیوفته .

مهی ، جیمین رو متقابلا بغل کرد و سرش رو تو سینه جیمین مخفی کرد و از این که اینقدر مقاومتش در برابر درد و عصبانیت و خشم پایین اومده متنفر شده بود .

جیمین با کلمات بریده شده رو به دختر گفت :
وا . . . واقعا معذرت میخوام . . . من . . ‌. من باعث شدم . . . اینطور . . ‌. اینطور ناراحت بشی

مهی بدون اینکه سرش رو از سینه جیمین جدا کنه نه رو زمزمه کرد

جیمین : پس چی ؟؟

مهی : هیچی

جیمین باشه ایی گفت و سعی در آرام کردن دختر کرد
ولی دختر اصلا آرام نمیشد و گریه هاش بیشتر از قبل شده بود ولی با این حال هق هق نمیکرد .

مهی : میشه ‌ . ‌. . همینطور . . ‌. همینطور اینجا بمونی ؟

جیمین با چشمان درشت شده به زور بله ایی رو گفت که معلوم نمیشد از چه جهتی قبول کرده بود همین باعث شد دختر از کاراش دست بکشه و از سرجاش بلند بشه

مهی : سرویس بهداشتی کجاست ؟

جیمین به راهروی روبرویش علامت داد و ادامه داد : انتهای همین راهرو دست راست

مهی تشکری کرد و به سمت سرویس پیش رفت .

جیمین به تیشرتش نگاهی انداخت و با مواجه شدن اون حجم از خیسی شوکه موند " چطور میتونست این مقدار گریه کنه ؟"

مهی بعد از سرویس معذرت خواهی کرد و وارد اتاقی شد که همان لحظه اول جیمین نشون داده بود و بهش داده بود شد و در رو از پشت قفل کرد .

جیمین با شنیدن صدای قفل شدن در از سرجاش بلند شد و به سمت اتاق موقت دختر پیش رفت و با ضربه زدن به در ادامه داد :
مهی حالت خوبه؟

مهی اوهوم رو زمزمه کرد و گفت :
نیاز نیست نگران باشید چیزی نیست

جیمین: میتونم بیام داخل ؟

مهی : در رو بسته ام اگه تونستی باز کنی آره میتونی
جیمین که دید انجام اینکار غیر ممکن بود قبول کرد که نمیشه و به سمت اتاق خودش راهی شد.

پرش زمانی

چهار روز از این ماجرا میگذره پای دختر نسبت به روز های اول بهتر شده میتونست راحت راه بره . اون طرف ماجرا دختر فقط برای خودن غذا از اتاق بیرون میومد و در حین غذا اصلا لب به سخن باز نمیکرد و جیمین هر سوالی میکرد چیزی جز سکوت در جوابش نبود
در نهایت جیمین کلافه میشه و بعد از خوردن شام از رفتن دختر به اتاق جلوگیری میکنه.

جیمین : مهی بگو ببینم چرا این ۴ روز این کارو میکنی ؟

مهی : چیکار ؟؟ اگه کار اشتباهی کردم معذرت میخوام(به همراه تعظیم)

جیمین : نه منظورم این نیست .

مهی : پس چی ؟

جیمین : هر چی میپرسم و یا چیزی میگیم هیچی . .‌ .‌ بعد از غذا هم مستقیم میری تو اتاق و در رو قفل میکنی

مهی : ببخشید باعث اذیت شدنتون شدم الان برمیگردم

دختر رفت تو اتاق و بعد ده دقیقه با کیفش برگشت
مهی: ببخشید تو این مدت زحمت دادم و چیزی جز دردسر نداشتم ممنون .

جیمین : اشتباه برداشت نکن منظوری نداشتم . . .

مهی : نه متوجه هستم بازم ممنون خداحافظ شما

جیمین : اشتباه متوجه نشو مهی

جیمین از آشپزخانه سریع به سمت مهی پیش رفت تا از رفتنش جلوگیری کنه سریع دست دختر رو گرفت و به سمت خودش کشید .

مقدار نیروی کشش اون قدری بود که دختر نتونست خودش رو نگه داره داره و ناگهان به سمت جیمین پرتاب شد و جیمین علاوه براینکه از افتادن دختر خواست جلوگیری کنه نتونست خودش رو نگه داره خودش به پشت زمین افتاد و دختر به دنبال جیمین روش افتاد و ناگهان لب های هر جفتشون به هم کوبیده شد و متعجب به هم نگاه میکردند . . .

the last sequenceWhere stories live. Discover now