𝑷𝒂𝒓𝒕 15 : 𝑺𝒖𝒅𝒅𝒆𝒏 𝑬𝒗𝒆𝒏𝒕

31 3 1
                                    

پارت ۱۵

( اتفاق ناگهانی )

☆☆☆☆☆☆

بعد از گذشت چندین روز گشادی تونستم بیام و آپ کنم 😅
ایشالا دوست داشته باشید وقتی اینجا آپ نمیکردم چندین پارت نوشتم و بوک دیگه ایی رو هم آماده کردم
خب دیگه چیزی نمیگم بریم سراغ ادامه فیک 

☆☆☆☆☆☆

در نهایت فکری کرد  و دست به کار شد بعد از گذاشتن پد استریل و دور پیچی با باند ، کیسه ایی رو پاش کرد و دوباره با باند و چسب کیسه رو دور پاش ثابت کرد تا اگه دوباره خونش بند نیومد همه جا رو خونی نکنه .

در آخر پوفی از سر اتمام کارش کشید و بعد از تمیز کاری از حموم زد بیرون لباسش رو عوض کرد و شلوار نیم بگی به همراه پیرهن یقه بلند پوشید تا گردنش هم زیاد معلوم نباشه و بعد از اتاق بیرون زد .

جیمین با صدای در اتاق از جاش بلند و به سمت دختر چرخید و به سمتش قدم برداشت تا کمک کنه .

جیمین : مهی پات چطوره ؟

مهی : خوبه

جیمین : حتما خوبه ؟؟؟ چون این همه باند که پیچیدی و پات رو بزرگتر از چیزی که هست کردی احساس میکنم خوب نیست  !!

مهی که نمیدونست چی بگه در اخر گفت :
اگه جدی بود حتما بهت میگفتم مطمئن باش چیزی نیست .
( آره بابا حتما میگفت مثل الان که زخم پاش اون قدر کوچیک هست که خونشون مثل شیر آب بازه 😑🤭😂)

جیمین : امیدوارم .حالا بیا بشین تا پات اذیت نشه 

مهی : چیزی نیست یه زخم کوچیک بود اونم درست شد

جیمین : به هر حال یکم دیگه غذا هم میرسه

مهی : اوه شتتتتتت

جیمین : چیشد ؟

مهی : تو خونه من مهمون هستی ولی ...

جیمین : اشکال نداره

مهی : واقعا نمیدونم چی بگم چطور تمام کارایی که برام کردی رو جبران کنم

زنگ در به صدا در اومد . دختر میخواست بلند بشه که جیمین گفت :
بشین خودم میرم دم در .غذای هارو مطمئنم آوردن

مهی باشه ایی گفت و همون جا نشسته بعد چند دقیقه کوتاه جیمین با بسته های غذا برگشت .

مهی : اووووو ممنون

جیمین همونجا رو میز کاناپه غذا هارو باز کرد و شروع کردن به خوردن  . هر دو اونقدر گرسنه بودن که در مورد چیزی به غیر از غذا فکر نمیکردن.

در همون موقع تلفن جیمین زنگ خورد و تماس رو برقرار کرد . . .

جیمین : بله ؟

the last sequenceWhere stories live. Discover now