اپیزود چهارم، کبود از بوسه.

731 339 125
                                    

سئول، ده سال قبل.

روزها کنارِ پارک چانیول، جونگ‌سوک و میرا می‌گذشتن و اکیپ چهارنفره‌شون توی تمام لحظه‌ها حضور پررنگ داشت. زمانی که جونگ‌سوک تصمیم گرفت از میرا خواستگاری کنه، کمک چانیول و بکهیون باعث شد که همه‌چیز خوب پیش بره و زمانی که متوجه شدن میرا بارداره، نقشه‌های زیرکانه‌ی چانیول تاریخ عروسی رو جلو انداخت. یک ماهی که کنار هم گذروندن مثل برق و باد می‌گذشت و چیزی که از چشم میرا و جونگ‌سوک دور بود، رفتارهای عجیب و غریبِ اون دو پسر بود.

زمان‌هایی که بکهیون به قرارهای چهارنفره‌اشون دیر می‌رسید، چانیول نگرانی واضحی نشون می‌داد و تا زمانی که سروکله‌ی پسر پیداش نمی‌شد، آروم نمی‌گرفت.

عجیب‌تر از اون، سروقت حاضرشدنِ خود چانیول بود. اون گاهی حتی زودتر از جونگ‌سوک و میرا سرقرارها می‌رفت و بیشتر وقت‌ها خودش قرارهای بعدی‌اشون رو مشخص می‌کرد.

چانیولی که رفیق‌بازی توی خون‌اش بود و هیچ‌وقت سه‌تا دوست راضی‌اش نمی‌کردن، به معنای واقعی کلمه به اون سه نفر متعهد شده بود و حتی از اسکیت‌بردینگ هم زود برمی‌گشت.

از طرفی بکهیون، رنگ لباس‌هاش به روشنی بیشتری می‌رفت. تنوع استایلش بیشتر شده بود و زمانی که همراهِ چانیول با گوشِ پِیرس شده برگشت، دهن میرا و جونگ‌سوک از تعجب باز موند.

اون روز هم چانیول پایین ابروی چپش رو پیِرس کرده بود و هم بکهیون سوراخِ گوش راستش رو.

اون شب قرارشون توی یک بار قدیمی بود. جونگ‌سوک با وجود اینکه قول داده بود به علت بارداری میرا نمی‌خواد زیاد بنوشه، کاملا مست شد طوری که دختر بیچاره مجبور شد نامزدش رو با تاکسی به خونه ببره و چانیول و بکهیون بعد از مدت‌ها تنها شدن.

این‌بار همه‌چیز متفاوت بود چون به اندازه‌ی شب تولد مست نبودن و چانیول بالاخره تصمیم گرفته بود که سیگنال فرستادن رو تمومش کنه و با بکهیون حرف بزنه.

بعد از رفتنِ میرا و جونگ‌سوک توی صندلی‌هاشون تغییری ایجاد نکردن و هنوز کنار هم نشسته بودن. چانیول سومین قوطی آبجوش رو تموم کرد و گفت:
-من گی‌ام بکهیون.

پسر بیست‌وپنج ساله، معذب صداش رو صاف کرد:
-خب؟

-من گی‌ام و تمام این مدت داشتم تلاش می‌کردم که مختو بزنم و به‌نظر تو هم به من بی‌میل نیستی. من از گرایشت چیزی نمی‌دونم اما...

بکهیون می‌تونست قسم بخوره که تمام تنش درحال لرزش از درون بود اما همچنان حفظ ظاهر می‌کرد. لب پایینش رو توی دهنش کشید و گفت:
-اما؟

چانیول بطریِ خنکِ دیگه‌ای رو باز کرد تا از حرارت بدنش کم بشه و با عجز گفت:
-اما من یه پسر بیچاره و آس و پاسِ نوزده ساله‌ام که مایه‌ی ننگ خانواده‌اشه و تو خیلی خفن و زیبایی و من نمی‌دونم دیگه چی بگم پس قسم به هرچیزی که اعتقاد داری کمکم کن. دارم می‌سوزم.

No.963Where stories live. Discover now