اپیزود پنجم، می‌خوام کنارت بخوابم.

766 356 213
                                    

زمان حال، لندن.

چانیول واقعا باسنش درد می‌کرد!
پایین رفتن تمام اون پله‌ها شبیه به کابوس بود و حالا نشستن روی مبل هم براش دردناک به‌نظر می‌رسید!
بکهیون بی‌خبر از دردی که اون داشت تجربه می‌کرد، روی مبل نشسته بود و کنارشون یک کاسه‌ی بزرگ فلزی پاپ‌کورن نمکی قرار داده بود.

-من پاپ‌کورن شیرین بیشتر دوست دارم.

-می‌دونم.

و بکهیون هیچ ایده‌ای نداشت که این عبارت چطور از دهنش در رفت. هیچ انسان نرمالی بعد از نُه سال یادش نمی‌موند که اِکسش پاپ‌کورن شیرین دوست داره و این نشون می‌داد که بکهیون نرمال نیست!

چانیول توی اون لحظه سکوت عاقلانه‌ای کرد و تلاش کرد فیلمی رو هم که بکهیون رو به‌زور وادار به دیدنش کرده بود، عاقلانه انتخاب کنه.
فاکتورهای انتخاب عاقلانه، صحنه نداشتن فیلم و غیررمانتیک بودنش بود و خب این دوتا فاکتوری بودن که فیلم‌ها رو برای چانیول جذاب می‌کردن حالا چطور می‌خواست انتخاب کنه؟

درنهایت زمانی که به نتیجه‌ی خاصی نرسید با استرس لب زد:
-تو چیزی مدنظرت نیست؟

بکهیون که دست به سینه و بی‌حوصله نشسته بود، شونه‌هاش رو بالا انداخت:

-نه. فقط دارم آرزو می‌کنم نری یوتیوب و فیلم‌های اسکیت‌بوردینگ نذاری!
چانیول همیشه عادت داشت این کار رو بکنه. زمان‌هایی که هیچ‌چیز برای دیدن نداشتن، مشغول تماشای فیلم‌های اسکیت‌بوردینگ می‌شد و دوست‌پسر صبورش هم بهش چیزی نمی‌گفت، اما دیگه بکهیون تبدیل به اِکس بی‌اعصابش شده بود پس بهتر بود به حرفش گوش بده.

-آبجو نداری؟
چانیول خیره به نیمرخ مرد کنارش پرسید و بکهیون با هوفِ خسته‌ای بلند شد و به سمت یخچال رفت.

-هنوزم مهربونی.

-مگه بلایی سرم آوردی که بخوام بکشمت؟
بکهیون با پوزخند، درحالی که با دوتا بطری آبجو برمی‌گشت پرسید و چانیول با بالا انداختن شونه‌هاش گفت:

-تو خیلی یهویی غیب شدی بکهیون. خیلی یهویی زدی زیر همه‌چی.

-و تو برات مهم بود؟

"بکهیون" صدازده شده بود. بعد از مدت‌ها چانیول با اون لحن همیشگی‌اش "بکهیون" صداش کرده بود و چرا همه‌چیز رنگ و بوی همون اول رو داشت؟
انگار فقط کمی گرد خاکستر روی صورت‌ها و روح‌هاشون پاشیده شده بود.

-بود! هنوز هم هست برای همین دارم می‌پرسم چرا!

-تمومش کن. اگه می‌خوای فیلم ببینی یه کوفتی رو انتخاب کن و اگر نه وقتم رو نگیر. صدات رو هم برای من بالا نبر و اون لحن لجبازِ آزاردهنده‌ات رو برای پسرخاله‌ات و دوست‌پسر جدیدت نگه دار!

No.963Donde viven las historias. Descúbrelo ahora