[Sexual content]
سئول، ده سال قبل.
شرکتی که بکهیون داخلش مشغول به کار بود به مشترکها خدمات اینترنتی ارائه میداد و بکهیون بهعنوان یکی از برنامهنویسها، از حقوق و مزایای خوبی برخوردار بود.
اون زمانی که بهتازگی وارد شرکت شده بود، توسط وامهای رئیسش تونسته بود خونهاش رو با وسایل مورد نیازش پر کنه و حتی آپارتمانش هم سازمانی بود.
زندگیِ مستقلی که بکهیون میخواست برای خودش بسازه، بهسادگی با شغلش تحقق پیدا کرده بود و اگر کارش رو تا شش ماه بعد ادامه میداد، ترفیع میگرفت و مدیرِ بخش خودش میشد.
-آقای بیون امروز خیلی لبخند میزنین! خبریه؟
همکارش که پشت کامپیوتر، سمتِ دیگهای از اتاق نشسته بود مودبانه پرسید و بکهیون در جواب مرد جوان شونههاش رو بالا انداخت:
-نه. خیلی غرق افکارم بودم.
بکهیون در حقیقت غرق افکارش نبود. غرق دوستپسر عزیزش بود که مدام براش پیام میفرستاد و غر میزد که خیلی دلتنگه.
چانیول تمامِ دوهفتهی پیش رو توی ججو برای یک نمایش اسکیتبردینگ سپری کرده بود و بکهیون هم زیاد آدمِ چتکردن و پای موبایل صحبتکردن نبود، پس دلتنگی جفتشون به بالاترین حد ممکن رسیده بود.
-کلید خونه رو که داری بچه. شام بخر و برو منتظرم بشین. امشب یه کوچولو باید بیشتر کار کنم.
بکهیون پیام مدنظرش رو برای دوستپسر کیوتش ارسال کرد و کارهاش رو با بالاترین سرعت ممکن پیش برد. زمانی که شرکت تعطیل شد، فقط تونست قلنج انگشتهاش رو بشکونه و توی آسانسور به آیینه تکیه بده تا به پارکینگ، ماشینش، و بعد به خونه برسه.
طبق عادت همیشگیاش فکر نمیکرد زمانی که در رو باز کنه کسی توی خونه باشه اما با دیدن چانیول که روی مبل ولو شده بود و با موبایلش بازی میکرد، قلبش بیش از همیشه لرزید.
حس میکرد دیگه تنها نیست، حداقل یکم.
با لبخند کمرنگی کیف و کتش رو جلوی در رها کرد و همونطور که دکمههای پیرهن مشکیاش رو باز میکرد، به سمت پسر قدم برداشت و طی یک حرکت موبایلش رو از دستش کشید و روی پاهاش نشست.
چانیولِ قبلی قطعا واکنش خوبی به ربودهشدنِ موبایلش نشون نمیداد اما چانیولِ جدیدی که دلباختهی بکهیون بود، فقط اون رو میدید پس به حالت نشسته در اومد تا راحت دستهاش رو دور کمر دوستپسر جوانش حلقه کنه و بعد با گفتنِ یک "دلم برات تنگ شده بود" که از اعماق قلبش میومد، جای جای صورتش رو ببوسه.
بکهیون بیش از حد تصور دلتنگش شده بود، طوری که یک لایه اشک جزئی رو پشت پلکهاش حس میکرد و کلافه از بوسههای سریعش، لبهاشون رو با حرص بههم کوبید و دستش رو پشت گردن چانیول حلقه کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/330151287-288-k947812.jpg)
YOU ARE READING
No.963
FanfictionGenre: Romance, Slice of life, Drama Couple: Chanbaek Writer: Green #Completed 🛹🛹🛹🛹🛹 پارک چانیول توی سفر تفریحیاش به لندن، نزدیک تعطیلات کریسمس بر اثر یه سانحه گیر میوفته و برگشتن به "خونه" براش غیرممکن میشه. ممکنه این اتفاق، پیشآمدهای بزرگ...