زمان حال، لندن*
پسرک اسکیتسوارِ عاشق، دربندبودن بخاطر پای شکستهاش رو نتونسته بود تحمل کنه و بکهیون هم بیش از اون نتونسته بود جلوش رو بگیره. مدتی که بعد از بازگوشدن حقیقت با هم گذرونده بودن، به تماشای دونفرهی فیلم، آشپزی، غذاخوردن و معصومانه کنارهم خوابیدن سپری شده بود.
یک بار هم بکهیون مجبور شد به دوستپسر سابقش برای دوشگرفتن کمک کنه و قبل از اینکه اوضاع بخاطر نگاهها و لمسهاشون بههم بریزه، از حمام بیرون رفته بود.
چانیول پرحرفِ همیشگی، بینهایت کمحرف شده بود. توی کارهای خانه به شوهرآینده، یعنی همون دوستپسر سابقش، کمک میکرد و روزهاش رو غرقِ بازیهای موبایلش میگذروند.
زمانی که با باسنش پلهها رو بالا رفت، چمدانش رو برداشت و بعد جلوی در اعلام کرد که داره میره، مردِ سیوپنج ساله نتونست چیزی بگه اما بعد توی سکوتی که دوباره به خانهاش حاکم شده بود، روی مبل نشست و همونطور که هیستوریِ یوتیوبش رو که پر از ویدیوهای اسکیتبردینگ شده بود زیرورو میکرد، آهِ غمگینی کشید.
چانیول هنوز بهشدت جوان، جذاب و خواستنی بود اما بکهیون جاافتاده و حوصلهسربر شده بود و قطعا دیگه انتخاب خوبی برای اون پسر نبود.
طبق فرضیاتش، شنیدن اتفاقات گذشته هم نمیتونست دلخوریاش از بکهیون رو از بین ببره، پس برای همین رفته بود.-حداقل تا بازکردن گچ پات میموندی بچهی من.
به ساعتش نگاه کرد. ده ساعت تا نیمهشب و نوشدنِ سالِ میلادی مونده بود و بکهیون میخواست این وقت رو تنها بگذرونه.به اتاق خودش رفت. روی تختی که چانیول خوابیده بود، خوابید و طوری پر از غم خوابید که مدام کابوسهای متفاوت دید. درحالی که عرق کرده بود، صدای موبایلش بیدارش کرد. تیشرت خیسش رو از تنش بیرون آورد و به شمارهی ناشناس روی صفحه موبایلش خیره شد.
با تردید جواب داد:
-بله؟-جناب بیون بکهیون؟
-خودم هستم.
-من از بخش تشریفات هتل رُزوود لندن تماس میگیرم. یک خانومی برای امشب، ساعت هفت، برای شما میز رزرو کردن و از ما خواستن که بهتون اطلاع بدیم.
-یک خانوم؟
با تعجب پرسید و زنِ پشتخط با خندهی مودبانهای گفت:
-بله. اتفاقا خیلی هم زیبا بودن. شما باید آقای خوشبختی باشید.بکهیون هوفِ خستهای کشید و گفت:
-بسیار خب. میام.-منتظرتون هستیم. بعد از ظهر خوبی داشته باشید آقای بیون.
بعد از قطعی تماس، اخم پررنگی روی صورتش نشست. تنها زن زیبایی که توی زندگیاش بود، فلورا بود که بکهیون شش ماهِ قبل بهش گفته بود دیگه تمایلی نداره باهاش قرار بذاره.
YOU ARE READING
No.963
FanfictionGenre: Romance, Slice of life, Drama Couple: Chanbaek Writer: Green #Completed 🛹🛹🛹🛹🛹 پارک چانیول توی سفر تفریحیاش به لندن، نزدیک تعطیلات کریسمس بر اثر یه سانحه گیر میوفته و برگشتن به "خونه" براش غیرممکن میشه. ممکنه این اتفاق، پیشآمدهای بزرگ...