پسرِ نقّاش (ch²)

78 30 5
                                    

این چپترو همراه با موسیقی بخونید :)
Secret garden: Elan
_________________________________________

اونقدر توی کوچه ها فرار کردن که بالاخره نگهبان ها گمِشون کردن. کریس محکم دستهای شاهزاده اش رو گرفته بود تا هیچ اتفاقی براش نیفته، سرزنش کردن هیچ فایده ای نداشت وقتش بود یکم خوش بگذرونن.
به هیون که با ذوق اطرافش رو تماشا میکرد نگاهی انداخت.
_خوب هیون،حالا دوست داری چیکار کنیم؟

هیون که توجهش جلب شده بود بالاخره از نگاه کردن به مردم کوچه و بازار دست برداشت و رو به محافظش گفت:

+اول نگاه کن ببین موقع فرار کیسه سکه ها از جیبت نیفتاده باشه چون من حسابی دلم شیرینی میخواد از همونایی که اون دفعه خوردیم.

کریس هول شده جیب هاشو گشت و وقتی انگشتهاش کیسه سکه هارو لمس کرد نفس راحتی کشید و با لبخند گفت:

_سکه ها سر جاشه، حالا زودباش بریم شیرینی فروشی محبوبمون پرنسِ فراری

دست هیون رو محکم تر گرفت و دوباره هردو مشغول دَویدن شدن و هربار از یادآوری فرارشون به خنده میفتادن و نگاه متعجب مردم رو به دنبال خودشون میکشیدن. بوی آشنای شیرینی لبخند بزرگی روی لب هردوشون آورد.

_منتظر چی هستی؟ بجنب شیرینی انتخاب کن که اصلا وقت نداریم.

هیون ذوق زده سرشو تکون داد و به طرف شیرینی های چیده شده رفت و با دقت مشغول نگاه کردنشون شد. خب اونقدری پول با خودشون نیاورده بودن که بتونه از همه شیرینی ها برداره، به هرحال باید احتیاط میکرد و مقداری پول نگه میداشت شاید تا قبل برگشتن به قصر لازمشون میشد. پس با لبهایی آویزون چند مدل شیرینی برداشت و به مقداری که فروشنده گفت سکه روی میز قرار داد.
کریس که متوجه ناراحتیه شاهزاده اش شده بود گفت:
_هیون... چیشده؟

+هیچی فقط اینکه زندگی بدون سکه سخته،آدم نمیتونه هرچی که دوست داره بخره.

_آره خب میبینی ، اون موقع که تو توی تخت گرم و نرمت خوابیدی مردم بیرون از قصر مجبورن به سختی کار کنن تا آخرش چندتا سکه سیاه دستشون رو بگیره. بعد تو همیشه میگی از قصر متنفرم.

هیون آهیی کشید و به راه رفتنش ادامه داد. کریس با خودش فکر کرد اینطوری نمیشه، مثلاً قرار بود بیان بیرون که هیون خوشحال شه اما اون بازم مشغول غصه خوردن بود. همونطور که با خودش فکر میکرد صدای موسیقی از دور به گوشش رسید و همین باعث شد لبخندی روی لبش شکل بگیره، قطعاً اونها
نوازنده های خیابونی بودن.

_هی هیون صدای موسیقی رو میشنوی

+آره خیلی نزدیکه حتی صدای دست زدن مردم هم میاد

_پس زودباش بریم یه نگاهی بندازیم

هیون که حس میکرد دوباره ذوقش رو به دست آورده تند تند سر تکون داد و همراه کریس به دنبال صدا رفت.
وقتی به نوازنده ها رسیدن باورشون نمیشد که انقدر اونجا شلوغ باشه.مردم با شادی میرقصیدن و عده ای هم دست میزدن و نوازنده ها رو رقصنده هارو تشویق میکردن.
کریس و هیون نگاه هیجان زده ای به هم کردن و همزمان گفتن:
+/_ برقصیم؟؟؟

[ My Dream ]Where stories live. Discover now