پسرِ خوب(ch¹⁰)

39 22 15
                                    

نمیدونست تصمیم ازدواج هیون با دخترِ دوک ویلیام چقدر جدی بود. یعنی واقعا پادشاه میخواست ترتیب ازدواج اون دو نفر رو بده؟
باید در موردش با کریس حرف میزد.
با ذهنی آشفته مشغول قدم زدن اطراف اتاق شاهزاده شد، تا شاید کریسو ببینه.
کم کم داشت نا امید میشد که درِ اتاق باز شد و کریس بیرون اومد. با عجله خودشو به پسرِ جوان رسوند و بازوشو گرفت.

_کریس... باید صحبت کنیم.

کریس که شوکه شده بود باشه ای گفت و دنبال لیا راه افتاد.
توی یکی از راهروهای خلوت ایستادن و لیا مضطرب مشغول کندن پوستِ لبش شد.
کریس نگاهِ نگرانی به دختر انداخت و گفت:

_چیشده لیا؟ اتفاقی افتاده؟

لیا بی مقدمه گفت:

_ درمورد ازدواج شاهزاده چیزی شنیدی؟

کریس لحظه ای فکر کرد اشتباه شنیده، بعد از چند ثانیه سکوت بالاخره به حرف اومد

_ منظورت چیه لیا من چیزی نمیدونم.

لیا نفسش رو کلافه بیرون داد

_حدس میزدم... گوش کن چی میگم کریس، رُز وقتی برای پادشاه و دوک ویلیام شراب برده یه چیزایی شنیده.

_ چی شنیده لیا حرف بزن، داری دیوانم میکنی.

_ داشتن درمورد ازدواجِ شاهزاده هیون با دختر دوک، دوشیزه لیزا حرف میزدن.

لیا تند تند کلماتو به زبان آورد و به وضوح متوجه حبس شدنِ نفس کریس شد.

_ تو مطمئنی لیا؟

_آره ، رُز دروغ نمیگه.

_خدایِ من.... اگه اونا بفهمن از ناراحتی میمیرن.

_درمورد کیا حرف میزنی کریس؟ کی به غیر از شاهزاده ناراحت میشه از این موضوع؟

کریس اصلاً حواسش نبود که فکرشو به زبون آورده.

_هاااا؟ منظورم شاهزاده است دیگه حواسم نبود.

_آها... خب حالا چیکار میکنی؟ به شاهزاده میگی؟

_نمیدونم، میگم درمورد تاریخ ازدواج حرفی نزدن؟

_فکر نمیکنم، آخه رُز کامل حرفاشونو نشنیده

_باشه، باشه... خودم یه جوری به شاهزاده میگم.

⭐⭐⭐

سهون برای دومین بار به قصر اومده بود و هیون اونقدر خوشحال بود که هیجانش رو با پُر حرفی و حرکات مختلف تخلیه میکرد.

+ هِییی سهون، به کریس گفتم هرکی خواست بیاد تو اتاق بهش بگه، شاهزاده نمیخوان کسی تمرکز خودشون و نقاش مخصوصشون رو به هم بریزه.

_ اوه ، پس قرار نیست کسی مزاحم بشه؟

هیون خنده شیرینی کرد

+نه، کسی نمیاد تو.

[ My Dream ]Onde histórias criam vida. Descubra agora