اسمِ من سهونه (ch³)

62 27 1
                                    

لیا با اجازه شاهزاده وارد اتاق شد و بعد از تعظیم کوتاهی روی صندلی کنار کریس نشست.

+لیا واقعاً ازت ممنونم، اگر تو کمکِمون نمیکردی ما نمیتونستیم از قصر خارج شیم.

لیا در حالی که گونه هاش به سرخی میزد دسته ای از موهای طلایی رنگش رو بین انگشت هاش گرفت و گفت:
- خواهش میکنم شاهزاده منکه کاری نکردم.

کریس متعجب به دختر مو طلایی نگاه کرد

_کی امروز صبح سر من غر میزد که توی دردسر میفتیم و این حرفا؟

لیا لبخند شرمنده ای زد

-باور کنید من فقط به خاطر خودم نمیگم، نگران تو و شاهزاده هم هستم. اگه پادشاه بفهمن از قصر بیرون میرید ممکنه سخت گیری ها بیشتر بشه.

هیون سری تکون داد و گفت:

+میدونم لیا ، من واقعاً متاسفم که توی خطر انداختمتون.

کریس روبه هیون کرد و گفت:

_شاهزاده وقتی به اون نقاش گفتی دوباره میری پیشش تا نقاشیتو بکشه جدی بودی؟

+آره کریس ، جدی بودم

لیا ترسیده و تند تند کلمات رو پشت هم ردیف کرد

- ولی شاهزاده من واقعا دیگه نمیدونم به چه بهانه ای نگهبانارو سرگرم کنم، اینبار هم به بهانه تشکر و دادن شراب سلطنتی بابت کمک دفعه قبلشون کشوندمشون پشت دیوار.

کریس خنده متعجبی کرد

_واقعا؟! شراب سلطنتی از کجا آوردی؟

-کریس تو واقعاً فکر کردی من شراب سلطنتی گیر میارم؟ مگه من تو آشپزخونه دربارم که بتونم از این چیزا پیدا کنم. من فقط یه شراب مرغوب از قصر براشون بردم و اون پیچاره های ساده لوحم فکر کردن واقعاً شراب مخصوص خاندان سلطنتی رو براشون بردم.

_واییی تو دیگه کی هستی دختر.

هیون بین حرف اون دونفر پرید و گفت :

+بچه ها من وقت ندارم باید برای نهار برم ، پس خلاصه بهتون میگم... من تصمیم گرفتم برای خروج از قصر از پدرم اجازه بگیرم.

_ شما تمام این مدت به خاطر نگهبان هایی که به احتمال زیاد پادشاه همراهمون میفرسته نقشه فرار از قصر میکشیدین ، اونوقت حالا میگین میخوایین از پدرتون اجازه بگیرین؟

+چاره دیگه ای ندارم کریس، من میخوام بره پیشِ ... میخوام برم... کریس؛ چرا من اسمشو نپرسیدم؟

- درمورد کی حرف میزنین؟ عاااا پرنس هیون نکنه یه دختر خوشگل بیرون قصر دیدین ها؟

_نه لیا ، یه پسر خوشگل بیرون قصر دیده

کریس بی حوصله گفت و به صندلیش تکیه داد

+چرا مزخرف میگی کریس، الان لیا فکر میکنه چه خبره

[ My Dream ]Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu