save us | تَوَهم

157 20 1
                                    

این قسمت = توهم
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

* از دید جونگکوک*
کلا امروز روز خوبی نبودو از پنجشنبه ها متنفر بودم
از طرفی نبود تسا و غیبتش برای دانشگاه کلافم ترم میکرد
دیگه ثانیه های آخرین کلاسمون رو سپری میکردیم ؛ اینکه تموم نمیشد حسابی رو مخم بود

فردا کلا دانشگاه تعطیل اعلام شده بود و بعضی از بچه ها دارن از شهر خارج میشن و بعضی ها هم تصمیم دارن مثل همیشه یا پارتی یا عشق‌وحال .
اما من هنوز برنامه ای برای فردا ندارم .
.......

بلاخره بعد از آخرین کلاسمون تو دانشگاه حدود ساعت ۸ شب از جک و کارن دنیل جدا شدم و خداحافظی کردم و به سمت خوابگاه دانشجوییمون که حدود ۱۰ دقیقه با دانشگاه فاصله داشت راه افتادم .
اونا مثل همیشه قصد داشتن برن مهمونیو این من بودم که قبول نکردم برم

از طرفی الان هوا خیلی خوبه و حال و هوای پیاده روی به سرم زد پس تصمیم گرفتم مسیر دانشگاه تا خوابگاه رو رو پیاده برم . من بچه ها قرار گذاشته بودیم هر شب یکی شام رو تدارک ببینه . از شانس من هم امشب نوبت من بود
یکی دیگه از دلایلی که تصمیم گرفتم پیاده بیام این بود که بتونم سر راه چهار تا همبرگر بخرم ، این طوری دیگه از شستن ظرفها هم راحت می شدیم .

بعد چند دقیقه به ساندویچی رسیدم و چهار تا همبرگر خریدم ، بلاخره بعد از مدت کوتاهی به خوابگاه رسیدم و در رو باز کردم
با اینکه هیچ کدوم از بچه ها برای شام همراهم نبودم ؛ به هر حال باید براشون اون همبرگر هارو میخریدم . قطعا نمیزارن تو خونه بمونه و زود دخلشو میارن .

زیاد گشنم نبود پس فقط نصف همبرگرمو خوردم گوشیمو از تو کیفم در آوردم
چراغ ها رو خاموش کردم اما اصلا خوابم نمی برد برای همین تصمیم داشتم به تسا زنگ بزنم .
ازش خبری نداشتم و نمیدونستم کجاست پس این افکار منو به زنگ زدن بهش مصمم تر میکرد
بعد کمی بوق گوشیش رو جواب داد

- تس ؟

+ هییی پسره ی آسیایی چطوری ؟

- خوبم چه خبر ؟

از صحبت کردن با تسا خوشم میومد اون شبیه به خودم بود و احساس راحتیه زیادی باهم داشتیم

+ هیچی خبری نیست

- امروز کجا جیم شدی ؟

+ عمم خونه ی وَنِسام ، سلام میرسونه

- اها ، میدونی که فردا کلا کلاسی نداریم ! چی کار میکنی ؟ میخوای باهم بریم بیرون ؟

+ تو با کس دیگه ای برنامه نداری ؟

- نه

+ اممم فک کنم بتونم بیام

- ایول خوبه !

+ به هر حال خبرت میکنم ، اممم حالا تو چه خبر ؟

- هیچی امروز شاهد حرف های خنده داری بودم

𝐬𝐚𝐯𝐞 𝐮𝐬 | jungkook Where stories live. Discover now