▪︎Face3▪︎

104 25 1
                                    

جانگ کوک با چشم هایی پف کرده و قرمز درحالی که از گره بین ابرو هاش خوب مشخص بود که عصبانیه به دست جیمین که با دیدنش از پیشونی تهیونگ جدا شده بود نگاه میکرد.
بچه های کلاس ساکت شده بودن ، کل مدرسه میدونستن که نباید تحت هیچ شرایط به جیمین دست بزنن چه برسه به اینکه جلوی چشم های کوک این اتفاق بیوفته.
با اشاره چشم های جانگ کوک که به جیمین میگفت دنبالش بره و بعد خروج جانگ کوک از کلاس نفس های حبس شده ی بچه ها ازاد شد.
_"من واقعا متاسفم جیمین." تهیونگ با ناراحتی زمزمه کرد و سرش رو پایین انداخت.
جیمین دست های تهیونگ رو گرفت و درحالی که لبخند میزد گفت: "تقصیر خودم بود تو که کاری نکردی این حرف رو نزن."
_"ولی.." اما جملش توسط جیمین قطع شد: "امروز بعد از مدرسه تو خونمون میبینمت ، یه سوال دارم که باید ازت بپرسم لازم نیست نگران باشی خب؟"

"پارک جیمین عجله کن!" با فریاد جانگ کوک به خودش لرزید.
با دو به سمت دری که جانگ کوک ازش خارج شده بود رفت که درست در لحظه خروجش مچ دستش میون انگشت های جانگ کوک اسیر شد و بدون اینکه تعادل داشته باشه دنبال پسر کشیده شد. وقتی به اتاقک انباری رسیدن جانگ کوک جیمین رو دنبال خودش داخل کشید و بعد از بستن در بدن پسر رو به در کوبید که باعث شد صورت جیمین از دردی که تو کتفش پخش شده بود جمع بشه و با فریاد کوک سرجاش بپره.
_"من به کل این مدرسه فاکی گفتم حق ندارن بهت دست بزنن اونوقت تو دستت رو میزاری رو پیشونی پسری که میدونی ازش خوشم نمیاد؟" کوک مشتش رو کنار صورت جیمین به در کوبید و بلند تر فریاد زد: "داری چیکار میکنی؟ چرا بهش دست میزنی چرا انقدر دورو برش میپلکی چه فکری تو سرته؟"

"منم.." جواب جیمین تنها همین یک کلمه اون هم درحالی که تو خودش جمع شده بود و به سختی جلوی اشک هاش رو گرفته بود. پاسخ جیمین اما میون فریاد های جانگ کوک خفه شد و هرگز به گوش های پسر نرسید ، شاید هم دلش نخواست که بشنوه.
_"تو مال منی دانگشین ، فهمیدی؟ هیچ کسی حق نداره بهت دست بزنه." گفت و بعد از هل دادن جیمین از جلوی در به کنج دیوار اتاقک از اتاقک بیرون رفت.
جیمین هم همونجا کنج دیوار نشست و زانو اش رو توی بغلش گرفت.
"ولی من میخواستم ازت بپرسم... چه نتی توی اون جای خالی بزارم." با بغضی که توان صداش رو گرفته بود زمزمه کرد و به در بسته ی اتاقک نگاه کرد.

مدت نگذشته بود که در باز شد و تهیونگ دارد اتاق شد. کنار جیمین روی زمین نشست و ترجیح داد با سکوت پسر همراهی کنه. فضای اتاقک گرفته بود ، درواقع پر از نا امیدی و غم بود شاید بین انبوه این احساسات کمی حسرت هم دیده میشد.
جیمین به زمین خیره بود و حرفی نمیزد و تهیونگ اونقدر ها تو دلداری دادن کارش خوب نبود درست برعکس پسری که حالا به دلداری نیاز داشت. مدت زیادی اونجا نشستن و تهیونگ در طول این مدت دفعات زیادی تلاش کرد تا چیزی بگه اما موفق نمیشد تا اینکه جیمین بالاخره لب باز کرد:
"توی دفترم ، تو یکی از ملودی ها جای یه نت خالیه..." هنوز حرف های پسر بزرگ تر تموم نشده بود که تهیونگ دفتر رو از زیر سویشرتش بیرون کشید و با ذوق میون حرفش پرید:
"میدونم باید اجازه میگرفتم ازت اما واقعا نتونستم جلوی خودم رو بگیرم پس تمام نت ها و متن های داخلش رو خوندم هرچند چون زمان زیادی نداشتم تند تند نگاهشون کردم و اون جای خالی رو هم دیدم بنظرم اگه از نت 'فا' استفاده کنی خیلی قشنگ تر بشه." لبخند مستطیلی و پر از ذوق و شوق اون پسر به قلب بیچارش ارامش میداد پس بالاخره زانو های غمش رو رها کرد و دفتر رو به دست گرفت و جای خالی رو با نت فا پر کرد.

𝗙𝗮𝗰𝗲Where stories live. Discover now