▪︎Face13▪︎

89 17 3
                                    

با قدم های تند بی توجه به سرایداری که در تلاش برای متوقف کردنش بود به سمت ساختمانی که کم و بیش موقعیتش رو به یاد داشت حرکت میکرد.

به ورودی ساختمان رسید و با سوار شدن تو اسانسور اون سرایدار مزاحم رو پشت سرش جا گذاشت ، دکمه ی طبقه نهم رو زد و با رسیدن به طبقه مورد نظرش از اسانسور پیاده شد.

هیچ ایده ای نداشت که چرا قبل از اومدن به اینجا به خونه رفته بود شی توی دستش رو با خودش اورده بود.

جلوی واحد یومه ایستاد و در زد. در بعد از چند دقیقه طولانی باز شد و تهیونگ وارد شد. توی فضای تاریک خونه دنبال یومه یا سورا میگشت که با دیدن دختر جلوی روش هین ارومی کشید.

_"ممنونم که اومدی." یومه گفت.
با صدایی شکسته و خسته.

قلب تهیونگ فرو ریخت وقتی باز هم جرعت نکرد دختر رو در اغوش بگیره.

یومه نگاهی به دست تهیونگ انداخت و لبخند بی جونی زد که از نگاه تهیونگ دور موند ، چون خونه خیلی تاریک بود.

_"گل اوردی؟" دختر خسته تر از همیشه پرسید اما توی لحنش چاشنی لبخند قابل حدس بود.

نگاهی به دسته گل خشک شده اش انداخت.
لبخند تلخی زد و گفت: "آه ، تقریبا."

_"بیا تو اینجا واینستا." یومه گفت و به سمت نشیمن رفت.

دنبال دختر به راه افتاد ، میون راه بود که با به یاد اوردن چیزی سوالش رو پرسید: "جه ها خونه نیست؟"

_"اون رفته." خشک جواب داد.

عجیب بود یومه اونقدری عاشق جه ها بود که با شنیدن اسمش چشم هاش برق میزد و حالا این لحن...

هردو روی کاناپه نشستن و سکوت حکم فرما شد.
تهیونگ زیر نور کم آباژور متوجه ی لکه ای روی صورت یومه شد و احساس کرد که قلبش اتش گرفت.

"چه بلایی سرت اومده؟" با لحنی نگران و مخلوط شده با خشم پرسید.

یومه تلخ خندید و گفت: "دیگه مهم نیست."

"منظورت چیه که دیگه مهم نیست؟" تهیونگ بی حواس نزدیک تر رفت و صورت دختر رو میون دست هاش گرفت و نوازش کرد.
انگار الکلی که توی بار خورده بود شجاع ترش کرده بود.

یومه حرکت نمیکرد اما تهیونگ میتونست ببینه که چشم هاش بسته شدن.
به صورت بی نقص دختر خیره بود و چیزی نمیگفت.

انگشت هاش نم گرفتن ، یومه داشت گریه میکرد.
یومه ای که تهیونگ هرگز لحظه ای بدون لبخند ندیده بودش ، داشت گریه میکرد.

"گریه.. میکنی؟" صداش شکست. تنش لرزید و غم روی دلش نشست.

جوابی دریافت نکرد. همچنان تو تاریکی به چشم های دختر نگاه میکرد که بالاخره یومه لب هاش رو با زبونش تر کرد و گفت: "ازش جدا شدم."

𝗙𝗮𝗰𝗲Where stories live. Discover now