▪︎Face12▪︎

88 19 5
                                    

قدم هاشون به زیبا ترین شکل ممکن با موزیک همراه بود. دست های ایدل جوان دور گردن تهیونگ حلقه شده بود و دست های پسر زیباروی پاریس کمر جیمین رو به اسارت گرفته بود و پیشونی هاشون به هم چسبیده بود.
با نقطه اوج ملودی این جیمین بود که روی دست های تهیونگ بلند شد و این حرکت همه ی حضار رو متحیر کرد به جز یک نفر...
کسی که سال ها پیش با همین ملودی با اون پسر سیاه مو رقصیده بود.
_"جونگ کوکا بزارم زمین اینطوری منو میندازی."

"اونقدر سبکی که مثل یه پر بلندت کردم ، چطور از افتادن حرف میزنی؟"

صدای خنده های پسر تو اون شب بارونی که تا دیر وقت کنار دریا میرقصیدن ، توی گوشش تکرار میشد. اون صدای لطیف که با عشق فراوونش اسمش رو صدا میزد و ازش میخواست که روی زمین بذارتش.
لبخند تلخی رو لب هاش نشسته بود ، قلبش درد میکرد اما به خودش گوش زد کرده بود که اجازه ی دلخوری نداره پس به درد قلبش اهمیتی نداد و با اشک هایی که هر از چند گاهی روی گونش غلت میخوردن با لبخند غمگینی که دل سنگ رو اب میکرد به جیمین و تهیونگ خیره شد.

با پایان اهنگ هر دو پسر از حرکت ایستادن و صدای تشویق ها بود که گوش ادم رو کر میکرد. جیمین هنوز غمگین میخندید و به سختی جلوی ریزش اشک هاش رو گرفته بود و خدا رو شکر میکرد که فضای بار تاریک بود و تهیونگ نمیتونست اشک های حلقه شده توی چشم هاش رو ببینه.

_"جیمین شی."
_"تهیونگ شی."
هر دو به سمت صدایی که مورد خطاب قرارشون داده بود سر چرخوندن و این اتفاق درحالی افتاد که باید به جهت های کاملا متضاد نگاه میکردن.

_"جیمین شی ، کسی تلفن زده و با شما کار داره." دختر منشی گفت.
"اوه کیه ، این موقع از شب؟" با چشم های درشت شده پرسید.
_"میگن که برای قرارداد جدیده." دختر پاسخ داد.
جیمین هوف کلافه ای کشید و با لبخند از دختر تشکر کرد و بهش گفت که به فرد پشت خط بگه فردا تماس بگیره.

از طرف دیگه تهیونگ همچنان که کمر جیمین رو توی دست هاش داشت و دست های جیمین روی شونه هاش جا خوش کرده بودن ، با پسر جوون فرانسوی که همراهش اومده بود صحبت میکرد که خب مکالمشون برای جیمین کاملا نا مفهوم بود.
جیمین بعد از اتمام صحبتش با منشیش نگاهش رو روی اجزای نیم رخ تهیونگ که با جدیت چیزهایی رو به زبان فرانسوی میگفت ، متمرکز کرد.
فاصله ی صورت هاشون خیلی کم بود و همین باعث اتفاق عجیبی شد که چند لحظه بعد افتاد.
تهیونگ مکالمش رو تموم کرد و سرش رو به سمت جیمین چرخوند که لب هاش به طور اتفاقی و تصادفی روی لب های حجیم جیمین قرار گرفت. فاصله ی رخداد این اتفاق و انجام عکس العمل خاصی چند ثانیه کوتاه بود اما برای اون دو نفر انگار مدت زیادی به طول انجامید.

تهیونگ به خودش قول داده بود اولین بوسه اش رو هدیه ی لب های یومه کنه اما حالا لب هاش روی لب ای سرخ و زیبای پسر مقابلش قرار گرفته بودن. هرچند که خوب میدونست قولی که به خودش داده بود هرگز به واقعیت بدل نمیشد. اتفاق غیر منتظره و تعجب بر انگیزی بود.
جیمین اما...
با این لمس ساده باز هم به یاد خاطرات گذشته اش افتاده بود. قلبش اروم نمیگرفت ، میدونست که تا اخر شب و وقتی که بخوابه این قلب اروم نمیگیره و ذهنش قراره مدام خاطرات شیرینی که حالا به تلخی میزدن رو روی پرده ی چشم هاش بندازه.

𝗙𝗮𝗰𝗲Where stories live. Discover now