▪︎Face11▪︎

91 18 3
                                    

صبح ساعت پنج از خواب بیدار شده بود و خودش رو به کمپانی رسونده بود. وقتی رسید در ها تازه باز شده بودن و کارکنان یکی یکی میومدن.
تا به حال این ساعت به کمپانی نیومده بود ، معمولا این موقع همیشه توی باشگاه و سالن رقصی که تو خونش داشت تمرین میکرد.
شب گذشته لحظه ای چشم روی هم نزاشته بود و حالا با غرغر های یونا که راجب پف چشم هاش بود کلافه شده بود ، وقتی یومه کنارش نبود تحمل این دختر ها کمی سخت میشد ، اونا غر میزدن و جیمین رو اذیت میکردن. هرچند اینکه بهش بگن مراقب لباس ها و میکاپت باش تا خراب نشن از نظر جیمین اذیت محسوب میشد.
تقریبا ساعت به نه رسیده بود و چیزی حدود هفت ساعت دیگه اجرا شروع میشد و جیمین حداقل یکساعت زودتر باید به اونجا میرفت.
همزمان با پایان گریم و پوشیدن لباس هاش و گرفتن رضایت دو دختری که بیش از حد تو کارشون حساس بودن ، تهیونگ سر رسید. نگاهی به ساعتش انداخت ساعت چهار بعد از ظهر رو نشون میداد ، دوباره نگاهی به تهیونگ انداخت و لبخند دندون نمایی زد.
اون یه کت مشکی از برند سلین پوشیده بود و موهای موج دار و نسبتا بلندش روی چشم هاش ریخته بودن.
بی دلیل نبود که این پسر هر جا میرفت پشت سرش دلباخته هایی به جا میذاشت که دیوونش میشدن.

تهیونگ دست رو به سمت جیمین دراز کرد تعظیم پرنس طوری کرد و گفت: "افتخار همراهی میدین؟"
جیمین ریز خندید و طبق عادت همیشگیش دستش رو روی دهانش گذاشت و لبخند زیباش رو پشت دستش مخفی کرد.
با شکل گرفتن لبخند مستطیلی روی لب های تهیونگ جیمین دست راستش رو توی دست تهیونگ گذاشت و تهیونگ هم دست پسر رو به جایی روی ساعد دست چپ خودش هدایت کرد. حالا جیمین درست مثل مادام های فرانسوی دست لردش رو گرفته بود و باهم به سمت اسانسور میرفتن و این سجین بود که پشت سرشون مشغول انداختن عکس هایی از زاویه های مختلف بود.

رو به روی اسانسور ایستادن و همون موقع در ها باز شدن و مامجون همراه جانگ کوک از پشت در ها نمایان شدن.
هرچند از نظر پسرکی که به تازگی موهاش رو بلوند کرده بود و لباسی سر تا پا سفید پوشیده بود ، جانگ کوکی که کنار نامجون هیونگش بود چیزی جز خیال نبود.
همون خیالی که دو سال پیش تونسته بود با موندن توی اسایشگاه از ذهنش بیرونش کنه. خیالی که با داروهای مختلف از شرش خلاص شده بود ، حالا واقعی تر و واضح تر از قبل برگشته بود و این جیمین رو سراسیمه میکرد و میترسوند.
با دیدن اون پسر توی اسانسور لبخندی که تهیونگ روی لب هاش اورده بود محو شد و پروانه های توی دلش دوباره شروع به خوردن و تگه تکه کردن اعضای داخلی بدنش کردن.

دست تهیونگ رو کمی فشرد ، پسر نگاهی به جیمین انداخت و با چشم هاش ازش سوال کرد.
جیمین لبخند زورکی زد و سرش رو به نشونه هیچی تکون داد و فقط بهش اشاره کرد که باید برن.
پس هردو لبخند زدن و بعد از احوال پرسی دوباره با هیونگی که توی خونه دیده بودنش سوار بر اسانسور از اون توهم ترسناک دور شدن.

𝗙𝗮𝗰𝗲Kde žijí příběhy. Začni objevovat