▪︎Face8▪︎

91 20 3
                                    

با حلقه شدن دست های کوچیک و تپل سورا دور ساق پاش از دنیای فکر و خیال بیرون اومد و نگاهش رو از روی عکس خودش و جانگ کوک که روی دیوار بود برداشت.
دو نفری که کنارش بودند هرگز نباید میفهمیدن که هنوز هم به جانگ کوک و خاطراتش فکر میکنه چرا که این دو نفر بیشترین و بزرگ ترین سهم رو تو بهتر شدن حالش و خارج از اون غار تاریک و غم زده ای که برای خودش ساخته بود داشتن.

سورا رو در آغوش گرفت و نگاهش رو به تهیونگ داد و با لبخند محوی مشغول نگاه کردن به نیم رخ پسر شد که با یومه صحبت میکرد.
تهیونگ کسی بود که تمام طول راه رو تا معروف شدن و موفق شدنش همراهش طی کرده بود و اگه تشویق های این پسر زیبا نبود بدون شک هرگز نمیتونست تا اینجا پیش بیاد و خیلی وقت پیش تسلیم شده بود.

نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به یومه داد.
اون دختر خوش چهره ی دورگه ، موفقیتش تو مدیریت زمان و برنامه هاش رو مدیون این عروسک خوشچهره و خوش قلب بود. یومه از زمان دبیرستان کنارش بود دقیقا از وقتی که جانگ کوک رفته بود ، یومه و خانوادش به خونه ی کناری خانواده پارک نقل مکان کرده بودن و یک روز که جیمین و تهیونگ توی حیاط خونه نشسته بودن دختر هم به جمعشون میپیونده و بهشون از شکلات هاش تعارف میکنه و از همونجا داستان دوستی شیرینشون شروع میشه.

یومه در تمام این چند سال از لحاظ عاطفی ساپورتش کرده بود و نذاشته بود تا جیمین لحظه ای احساس غربت یا حتی غم بکنه. همیشه با کار ها و حرف هاش باعث لبخند های گاه و بی گاه روی لب های جیمین میشده و این برای پسر جوان زیادی ارزشمنده.

_"هی به چی خیره شدی؟" یومه پرسید و تهیونگ به تبعیت از سوال دختر مشت ارومی به بازوی جیمین زد.

پسر که تازه به خودش اومده بود هول کرد و به مِن مِن افتاد و همین کافی بود تا بعد از چند ثانیه ی کوتاهی سکوت هر سه باهم بلند بخندن.
صدای بلند خنده هاشون ترسیدن و گریه کردن سورا رو به همراه داشت و این اتفاق همزمان شد با بلند شدن یومه و در اغوش گرفتن دخترش اونم درحالی که از خنده ریسه میرفت.

تهیونگ سرش رو به نشونه تاسف برای خودشون تکون داد و نگاهش رو به یومه داد تا بتونه خنده هاش رو به خونی توی ذهنش ثب کنه.
اون دختر...

رشته ی افکارش بخاطر صداهایی که از خارج از اتاق به گوش میرسید پاره شد.
یومه با شنیدن سرو صدا خنده هاش رو قورت داد و رنگ از رخسارش پرید.
با وحشت از جاش بلند شد و همراه سورا که توی بغلش بود به سمت در رفت و پشت سرش تهیونگ و جیمین درحالی که اخم بین ابرو هاشون نشسته بود از اتاق خارج شدن.
یومه به سمت مردی که داد و بی داد میکرد رفت و دستش رو گرفت که مرد به سمتش برگشت و اروم گرفت ، اما با صدایی سرشار از عصبانیت غرید: "کدوم گوری موندی هرزه ی لعنتی؟ مگه نگفتم وقتی میام خونه باید خونه باشی؟"

𝗙𝗮𝗰𝗲Where stories live. Discover now