▪︎Face7▪︎

92 24 3
                                    

به شکل عجیبی موقع امتحانای نهایی خلاق شدم و همینطور ایده و حوصله برای نوشتن دارم:)
اصلا طبیعی نیست.
پارت قبلی به شرت اپ نرسید ولی اپ میکنم چون از اولشم ار این نویسنده هایی که دنبال ووت و کامنتن نبودم... هرچند خوشحال میشم وقتی ووت میکنید و کامنت میزارید و نظرتونو میگید بهم:)

برای دانلود اهنگ پارت ها به چنل تلگرام زیر مراجعه کنید.
https://t.me/+NwNHRiEVzUA0MDVk

_________________________________________

با دو به سمت پسر دوید و اون هم متقابلا از روی میز بلند شد و ایستاد و درحالی که دست هاش رو برای جیمین باز میکرد ، ایدل جوان بود که با شدت خودش رو توی اغوش تهیونگ کوبید.
دست های تهیونگ کمر و موهای جیمین رو نوازش میکردن و حلقه ی دست های جیمین دور بدن تهیونگ محکم تر میشد.
"باید بهم میگفتی که برگشتی." با دلخوری گفت و پسر رو بیشتر به خودش فشرد.

_"اونوقت دیگه نمیتونستم چهره ی متعجبت رو ببینم موچی." تهیونگ با لبخند جنتلمنی گفت و به نوازش کمر موچی ادامه داد.

یومه با لبخند نگاهی به دو پسری که در اغوش هم بودن انداخت و به نامجون اشاره کرد تا از اتاق بیرون برن. با خروج اون دو از اتاق و بسته شدن در ، از تهیونگ کمی فاصله گرفت و با نگاه خیره ای به صورت خوش فرم پسر مقابلش نگاه کرد.
"هیچ وقت نفهمیدم کی انقدر جذاب شدی عوضی." گفت و اخم مصنوعی کرد.
تهیونگ خندید و انگشت اشارش رو روی نوک بینی جیمین زد و گفت: "دقیقا همون وقتی که تو انقدر مشهور شدی که از وقتی برگشتم کره یا تو همه ی ماشین ها اهنگ هات پخش میشن و یا روی تمام بیلبورد ها عکست رو میشه دید."

"چرا طوری حرف میزنی انگار کسی که توی پاریس به عنوان شاهزاده ی زیبایی شناخته میشه منم؟" حق به جانب گفت و لبخند حرص دربیاری تحویل چشم های تهیونگ داد.

پسر خندید و ابرو هاش رو بالا انداخت: "وقتی نبودم خوب یاد گرفتی چطوری جوابمو بدی."

جیمین قهقهه بلندی زد و در جواب با رضایت کامل گفت: "این اموزش های یومه شیه."

تهیونگ با شنیدن اسم دختر لبخندش کم رنگ تر شد اما به سرعت خودش رو جمع و جور کرد و درحالی که از جیمین فاصله میگرفت روی مبلمان زرد رنگ اتاق نشست و به جیمین اشاره کرد تا کنارش بشینه.
"باورم نمیشه تونستی کمپانی خودت رو داشته باشی." تهیونگ گفت و با افتخار به جیمین نگاه کرد.

ایدل جوان به ساعتش نگاهی انداخت برنامه های امروزش خیلی شلوغ بود و زمان زیادی برای کنار تهیونگ بودن نداشت و ناراحتی در کسری از ثانیه روی صورتش جا خوش کرد.
تهیونگ با دیدن تغییر حالت یهویی چهره ی موچیش لبخند عمیقی زد و با لحنی ارامش بخش گفت: "یومه شی برنامه هات رو کنسل کرده جیمین."

با شنیدن حرف تهیونگ برق خوشحالی دوباره تو نگاهش نمایان شد. باز هم به ساعتش نگاه کرد درحالی که مچ دست تهیونگ رو میگرفت به سمت در رفت: "بیا بریم اتاق خودم اینجا چرا نشستی.
از اتاق خارج شد و با دیدن یومه و نامجونی که با پسری که کت و شلوار جین پوشیده بود و پشتش به جیمین بود صحبت میکنن و راجب طرح هایی که توی دستش بود نظر میدن ، ترجیح داد سکوت کنه و مزاحمشون نشه.
تهیونگ رو دنبال خودش تا بزرگ ترین اتاق این طبقه کشوند و درش رو باز کرد.

𝗙𝗮𝗰𝗲Where stories live. Discover now