augur

291 43 13
                                    


احساس خستگی و خواب الودگیش از وقتی وارد چادر شده بود چند برابر شده بود، برای روی هم نیوفتادن پلک هاش التماس میکرد، نمی تونست توی چادر اون بخوابه هرچند فضای چادر حالش رو بهتر میکرد. گرما مثل کره ی ذوب شده روی پوستش حرکت میکرد و نور کم شعله های شمع اون رو مسخ خودش کرده بود.

تقریبا پلک هاش بهم چسبیده بود که نسیم خنکی اونو به خودش اورد. صدای قدم های سبک کسی روی تخته های چوبی شنیده شد و بعد تهیون رو به روش نشست. ورق های روی میز رو به سمت خودش کشید،لبخند نچندان دوستانه ای زد:
_عجیبه اینورا سر و کله ات پیدا شده چوی یونجون!

یونجون چشم هاشو توی حدقه چرخوند:
_وای تو اسمم رو می دونی چقدر اسرار امیز. زیاد خوشحال نشو بخاطر بوگیو اومدم.

شنیدن اسم بومگیو کافی بود تا نیشخندی روی صورت تهیون ظاهر بشه، نیشخند پسر زیر نور شمع ترسناک تر بنظر میرسید و از چشم های تهیون مشخص بود به این مسئله کاملا اگاهه.انگشت های کشیده و تتو شده اش رو روی کارت ها کشید،با مهارت خاصی اونا رو بر میزد و توی تمام این مدت نگاهش رو از صورت یونجون نمی گرفت:
_حالا چه کمکی ازم میخوای؟ اینده ات رو ببینم؟ کوییز بعدیت رو پیش بینی کنم؟یا دختری رو که دوست داری طلسم کنم؟

یونجون چشم غره ی دیگه ای به فالگیر رفت:
_حقه هاتو برای خودت نگه دار یکم اینجا میشینم بعد میرم. فقط میخوام بومگیو راضی بشه.

نیشخند تهیون پر رنگ تر شد، تمام مدرسه متحد القول بودن که تهیون گاهی ترسناک میشه و یونجون از این دسته خارج نبود. چشم های تاریک فالگیر مستقیما به مردمک های یونجون خیره شده بود. انگار میتونست از طریق اونا به افکار پسر بزرگتر دست پیدا کنه:
_بزار کارت ها رو برات بخونم روش جالبی برای وقت تلف کردنه.

یونجون دوست داشت مخالفت کنه ولی تهیون کارت ها رو روی میز گذاشته بود، اهی از سر ناچاری کشید و یکی از کارت ها رو بیرون کشید. تهیون کارت رو از دستش گرفت، لب هاش شکل اوهی گرفت و ورق رو برای یونجون آشکار کرد. یونجون از اشکال درهم برهم کارت چیزی سر در نمیورد برای همین با چشم های منتظر به تهیون نگاه کرد:
_دوتا دیگه هم باید برداری و اون موقع میتونم گذشته، حال و اینده ات رو ببینم!

پسر بزرگتر با قیافه ی پوکر پرسید :(جدی میگی؟)
تهیون با سر انگشت چتری های سرخ رنگش رو از جلوی چشم هاش دور کرد و نمای کاملی از چشم های درشتش داد:( البته که جدی میگم حالا هم برشون دار کار زیاد داریم.)

یونجون باز هم منظور فالگیر رو متوجه نشد ولی برای فرار از نگاه مستقیم تهیون سرش رو پایین انداخت و دوتا ورق دیگه بیرون کشید. باز هم از روی تصویر نمی تونست قضاوت کنه. تهیون بقیه ورق ها رو جمع کرد، سه کارت انتخابی یونجون رو مرکز میز قرار داد. انگشت اشاره اش رو روی کارت اول گذاشت:
_ تو با کسی که انتظارش رو نداری ازدواج میکنی!

Predictions Where stories live. Discover now