Lucifer

107 33 9
                                    

سوبین تا لحظه ای که به خونه اش برگردن درست مثل نقاشی الکساندر کابانل از لوسیفر شده بود. یونجون هراز چندگاهی لبخند هیستریکی میزد تا اوضاع رو اروم کنه ولی جواب نمیداد.

سوبین زمین خورد و یونجون همراهش بود ولی با سریعترین حالت ممکن بلند شد و به سمت اولین خروجی فرار کرده بود. سوبین مثل ترمیناتور از زمین بلند شده بود و شخصی که تا دو دقیقه پیش نمی تونست قدم از قدم برداره تبدیل شد به رقیب اصلی جی ادامز.

یونجون بازم تاکید میکرد نمایش خرگوش و گرگی که اون دو نفر تحویل دادن اصلا شبیه دری وری هایی که نتفلیکس نشون میداد نبود.

جلوی در ایستادن، نگاه سوبین همچنان غضب الود بود و یونجون فقط دست تو جیب به جایی بین بناگوش و موهای شقیقه ی پسر مو ابی خیره شده بود.

اخر سر اعتراف کرد:( سوبین ببخش من حقیقتا قرارمون رو یه چیز تو مایه های تین وولف و ریودیل تصور کردم اما خب ما بیشتر شبیه جان ویک بودیم تا این چیزا.)

سوبین اهی کشید:( خب منم فکر میکردم شبیه به تمام پسرانی که دوستشون دارم پیش بریم ولی این بیشتر شبیه واک اف شیم بود.)

پسر بزرگتر خندید، اتفاق های احمقانه ای که افتاده واقعا اونا رو شبیه همین کمدی های بی محتوا با اتفاقات پشت سر هم کرده بود. سوبین روی پاشنه و پنجه ی پاش جلو عقب رفت:(خب الان میخوای چیکار کنی؟)

یونجون دستی به گردنش کشید:( نمیدونم شاید درحالی که دارم لنگ میزنم سگم رو صدا کنم و از دستت فرار کنم؟)

پسر مو ابی لبخند کوچیکی زد، نشانی از لوسیفر تو چشم هاش نبود و این حالش رو بهتر میکرد:( اینم ایده ایه یا میتونی مثل اسکات الیسونت رو خجالت زده ببوسی؟)

اولین بار نبود، اون یه بار این مرد تو روز عروسیشون بوسیده بود ولی حالا استرس داشت. این اولین بوسشون بود و این خیلی مهم بود که گند نزنه.

دست های عرق کرده اش رو به شلوارش مالید و لرزش خفیف اونا روی گونه های سوبین گذاشت. کمی ابریشم سرد زیر سر انگشت هاش رو نوازش کرد و بعد جلو رفت.

سوبین به محض برخورد نفس های گرم یونجون به صورتش چشم هاش رو بست و منتظر موند. پسر بزرگتر نفس عمیقی کشید و سرش رو کج کرد.

قصدش بوسه ی کوتاه و سطحی روی لب های یخ زده ی همسر اینده اش بود ولی نرمی طعم خاطرات شیرین اینده واردارش کرد برای مدت طولانی تری لب هاش روی لب های سوبین بزاره. خبری از بوسه پر حرارت تو عروسی نبود این فقط یه لمس خجالت زده و ظریف بود.

بوسه ی دیگه ای روی لب های سوبین زد و عقب کشید. پلک های پسر کوچیکتر لرزیدن و گونه هاش زیر دست های یونجون شکفتن.

میخواست به سوبین بگه چقدر زیباست و چقدر دوست داره این رابطه رو ادامه بده، اینکه چقدر لبهاش نرمه و چقدر دوست داره دندون هاش رو تو اونا فرو کنه ولی همه چیز شروع به محو شدن کردن و اون میدونست وقت برگشتنه.

با کامنت و ووت روحم رو شاد کنید:)

Predictions Where stories live. Discover now