wedding

142 37 18
                                    


_بهت تبریک میگم یونجون نمی دونی چقدر برات خوشحالم!
صدای شاد بومگیو اونو از خلسه بیرون کشید. با گیجی به اطرافش نگاه کرد، چند ثانیه پیش توی چادر لعنتی اون فالگیر قلابی بود و الان...؟ هیچ ایده ای نداشت الان کجاست. تنها تعریفی که میتوانست این تصویر های مجهول رو معلوم کند سالن عروسی بود. اون توی یک سالن عروسی جمع و جور ایستاده بود. نگاهش رو دوباره به بومگیو داد و تقریبا از تعجب فریاد زد.

بهترین دوستش از اخرین بار خیلی تغییر کرده بود، موهای کوتاه و فندقی رنگش جاشو به موهای بلند، مشکی و شینیون شده داده بود. شاید چند سانت قد کشیده بود و خبری از عینک کیوتش نبود. کت و شلوار مشکی که پوشیده چند سال رو سنش گذاشته بود و سفیدی پوستش رو بیشتر به نمایش میگذاشت. خدایا بومگیو از یه پسر بچه ی کیوت دبیرستانی تبدیل به یه مرد هات شده بود.

دستش رو توی موهای بومگیو کشید، جیغ بهترین دوستش بلند شد:( دست نزن میدونی چند ساعت طول کشید مرتبشون کردم؟)

یونجون با گیجی به ظاهر جدید بومگیو نگاه کرد:
_کی موهاتو رنگ کردی؟ کی اینقدر بلند شدن؟ این تتو چیه؟

اخرین قسمت رو با جیغ گفت و به دست بهترین دوستش اشاره کرد. بومگیو نگاهی به اطراف کرد، دست یونجون رو گرفت و به گوشه ای برد دست هاشو روی شونه ی پسر بزرگتر گذاشت و با جدیت به صورت یونجون خیره شد:
_یونجون یه سوال می پرسم جدی جواب بده! تو مواد مصرف میکنی؟

یونجون شونه هاشو عقب کشید:(معلومه که نه می دونی ک حتی سیگارم نمی کشم!)

بومگیو چشم هاشو تو حدقه چرخوند:(دروغاتو به شوهرت بگو تقریبا همه اینجا می دونن نمی تونی سیگار رو ترک کنی.)

پسر بزرگتر دهنش رو چندبار باز بسته کرد؛ اون سیگار نمی کشید پدرش آسم داشت و یونجون نمی تونست ریسک حمله آسمی پدرش رو به خاطر دوزار نیکوتین به جون بخره و مسئله دوم شوهرش؟ اون گی نبود کی ازدواج کرده؟ جریان از چه قرار بود؟ اینبار اون به شونه های بومگیو چنگ زد:(بومگیو منظورت از شوهر چیه؟)

پسر کوچکتر نگاهش رو برای هرگونه ی شوخی توی صورت یونجون چرخوند ولی چیزی پیدا نکرد:( سرت جایی خورده؟ خوبی؟ یعنی چی منظورت از شوهر چیه؟) پسر بزرگتر ناله ای کرد:(فقط جواب سوالم رو بده بومگیو اینجا چه خبره؟ شوهر چیه؟ ما کجاییم؟) بومگیو نمی دونست چه بلایی سر رفیقش اومده ولی انگشت های باریک یونجون هر لحظه بیشتر درون شونه هاش فرو میرفت پس سریع جواب داد:(شوهرت سوبین اینجا هم سالن ازدواجته!)

با ووت و کامنت روحمو شاد کنید

Predictions Where stories live. Discover now