Gift

114 29 13
                                    

مقصد بعدیشون مغازه ی سوغات فروشی کانگ بود. حقیقتا اونا تو شهر کوچیکی زندگی میکردن و دلیل وجود یه مغازه سوغاتی برای همه عجیب بود ولی این باعث افت فروش خانواده کانگ نمیشد.

یونجون دستش رو توی پالتوی بلندش مشت کرد و درحالی که بی میلی خودش رو از روبه رویی دوباره با تهیون نشون میداد پرسید:(چرا باید بریم اونجا؟)

سوبین نگاهی به چهره ی گرفته ی پسر مو صورتی انداخت:(گفتی مقصد بعدی با من منم میخوام برای خانواده ام هدیه کریسمس بخرم.)

پسر بزرگتر چشم هاشو تو حدقه چرخوند و زیر لب جوری که سوبین نشنوه گفت:(من هنوز پیشنهاد نداده دارم برای خانواده ی شوهرم کادو میخرم عالیه!)

پسر بلند تر سرش رو کمی کج کرد:(چیزی گفتی؟)

یونجون دستش رو تو هوا تکون داد:(نه اصلا!)
سوبین مشکوک نگاهش کرد ولی چیزی نگفت.

مغازه ی سوغات فروشی پر از شمع های معطر، جاشمعی ها مدرن و سنتی، وسایل تزئینی مختلف، کارت های بازی و کتاب های مختلف و کلی خرت و پرت دیگه که توجه یونجون رو به خودش جلب نمیکرد.

تهیون با سر قرمز و لبخند دندون نماش پشت دخل ایستاده بود. پیشگو با چشم هایی که از شیطنت می درخشید گفت:( سلام چوی و چوی!)

سوبین به شوخی او لبخند مودبانه ای زد درحالی که یونجون چشم غره ای بهش رفت. تهیون انگشت های تتو شده اش رو با ریتم خاصی روی میز کانتر می کوبید:(تو این روزهای کریسمسی چه کمکی به این کاپل دوست داشتنی میتونم بکنم؟)

پسر مو ابی با خجالت دستش رو تکون داد:(نه ما...باهم نیستیم!) پیشگو اهی از سر بیحوصلگی کشید:(همه همین رو میگین... حالا چی میخواید؟)

سوبین با گونه هایی که هنوز رنگی بود گفت:(هدیه میخوام.... برای یه زن میانسال و مجرد!) تهیون با چهره ی بی احساس نگاهی به جفتشون کرد:( به نظرت شبیه پیشگوهام؟ چه میدونم این زن میانسال مجرد چی دوس داره بچرخ تو مغازه یه چیزی پیدا کن!)

یونجون دستش رو تو هوا تکون داد:(هعی هعی وایسا مادرت خودم همین مشخصات رو داره  خب اون چی دوس داره؟) پیشگو به ناخن ها تمیزش نگاه کرد:(میشه گفت ولی مشکل اینکه اون یه زن عادی نیست یکم خل وضعه...)

صدای خانم کانگ حرف پسرش رو نصفه گذاشت:(مشتری های من رو ازار نده تهیون و پشت سرم هم حرف نزن پسره بی ادب.)

پرده ها سرخ پشتر کانتر کنار رفت و زن میانسالی با موهای اشفته تو چهارچوب در پشت مغازه اشکار شد. زن شبیه کولی های اسپانیایی لباس پوشیده بود و روی انگشت و ارنج هاش تا جایی که معلوم بود تتوهای مختلفی دیده میشد.

نگاه مهربونش اول روی دوتا پسر وسط مغازه نشست، لبخند دوست داشتنی زد دندون نیش طلاش رو به رخ میکشید:(چه زوج دوست داشتنی! پسر بی لیاقت من که اذیتتون نکرده؟)

حرف اخرش رو درحالی زد که با اخم به تهیون نگاه میکرد. تهیون چشم غره ای به یونجون و مادرش رفت:(به خودت می سپارمشون اگه اینقدر مشتاقی.)

خانم کانگ بازو پسرش رو درحالی که از پشت دخل بیرون میرفت گرفت:(فرار نکن تهیون دو روز دیگه قراره تو این مغازه رو بچرخونی!)

تهیون دستش رو جلوی سینه اش قفل کرد و به دوتا پسر نگاه کرد. خانم کانگ لبخند زد و به سمت سوبین چرخید:(بیا جلو پسرم گفتی برای کی کادو میخوای؟)

پسر مو ابی لبخند خجالت زده روی لب هاش نشوند:(برای مادرم.) زن میانسال دست ش رو دراز کرد:(بزار ببینم اون چه جور زنیه... عکسی چیزی ازش نداری؟)

تهیون اهی کشید:(بیخیال مامان تو جدی نیستی!) زن میان سال چشم هاشو ریز کرد و با دقت به عکسی که به دستش داده شده بود نگاه کرد:(چرا اتفاقا جدی ام تو اون یکی اقای جوون رو کمک کن حس میکنم برای بهترین دوستش هنوز کادو نخریده.)

پسر مو سرخ نگاه کشنده اش رو به یونجون داد:(تو هنوز برای بومگیو کادو نخریدی؟)
پسر مو صورتی اب دهنش رو قورت داد:(دروغ گفتن فایده نداره مگه نه؟)

  تهیون سرش رو به معنای نه تکون داد، از پشت دخل بیرون اومد:(دنبالم بیا.)

یونجون واقعا نمیخواست دنبال تهیون بره، این پسر واقعا روی بهترین دوستش حساس بود و پسر مو صورتی از اینکه ناخواسته به بومگیو اسیبی بزنه و بعد تهیون سرش رو بزاره رو سینه اش می ترسید.

پشت سر تهیون به بخش کتاب های قدیمی رسیدن، پیشگو انگشت اشاره اش رو روی عناوین کتاب های میکشید. به دور انگشت اشاره اش مار سیاهی پیچیده بود و وقتی کتاب چرمی اما نازکی رو لمس کرد مار با هیجان چندبار به دور انگشتش پیچید.

جیغ یونجون بلند شد و تهیون رو از جاش پروند. خانم کانگ از اون سر مغازه داد زد:(چی شد پسرا؟)

پیشگو درحالی که به پسر مو صورتی چشم غره میرفت گفت:(یونجون یه سوسک دید چیزی نیست مامان!) پسر بلندتر به انگشت تهیون اشاره کرد و هیجان گفت:(اون تکون خورد خودم دیدم تکون خورد.)

پیشگو با بیخیالی کتاب رو از توی قفسه بیرون کشید و به سینه ی یونجون کوبوند:(مامانم هنوز از قضیه ی اینکه دارم می فرستمت به اینده خبر نداره و همینطور قضیه چادر پیشگویی پس سر و صداتو کم کن.)

یونجون ابروشو بالا انداخت:(خب حق السکوت میخوام رو کتاب تحفیف بزار.) تهیون گردنش رو کج کرد، چشم های خالی از احساسش مستقیم به روح پسر مو صورتی خیره شده بود.

سرآخر وقتی مطمئن شد یونجون قبض روح شده لب هاشو از هم فاصله داد:(بیست درصد رو همه اجناسمون تخفیف هست به مناسبت کریسمس!)

بچه ها این پارت رو نمی دونم چرا واتپد حذف کرده بود دوباره پابلیش کردم اول اینه بعد نتفلیکس اند فاکه :)

Predictions Where stories live. Discover now