birthday party

110 33 11
                                    

تهیون با احتیاط لیوان ابی بهش تعارف کرد و خودش عقب رفت. یونجون با حالت رویا گونه ای گفت:(اون میخواد منو به فاک بده.)

پیشگو گوشه ی ابروش رو خاروند:(و این خوبه؟) پسر مو صورتی سرش رو تکون داد:(این عالیه تو فقط درک نمیکنی.)

تهیون اهی کشید:( از کردم پشیمونم...میدونی میتونیم چهاربرگ بازی کنیم تا وقتت تموم شه.)

یونجون سرش رو سمت پیشگو چرخوند:(چی؟ یعنی نمیخوای بفرستیم پیش سوبین؟)
پیشگو دستی به گردنش کشید:(خب...عام میخواستم قدرتم رو نشون بدم و این کار رو کردم پس اره میتونی بری اصلا خودم با بومگیو حرف میزنم تا....)

یونجون خودش رو تا اون سر میز کش داد و به دست تهیون چنگ زد:(نه خواهش میکنم من باید این داستان رو تموم کنم....اصلا برات بومگیو رو جور میکنم خوبه؟)

پیشگو کمی فکر کرد و بعد با لبخند گرگ گونه ای سر تکون داد:( قبوله.... اخرین مقصد گذشته!)

قبل از اینکه بتونه اعتراض کنه سرش سنگین شد و چاره ای زمین گذاشتنش رو نداشت.
###
صدای موسیقی مسخره ای میومد. کمی طول کشید تا تشخیص بده موسیقی تولده و اون تو یه اتاق نیمه تاریک با یه عهده دیگه گیر افتاده. تنها منبع نور اتاق از شمع هایی با عدد 15 میومدن و نور شمع ها روی صاحب تولد می تابید. کم کم داشت این خاطره به یاد میورد،سال اخر راهنمایی به مهمونی تولد سوبین دعوت شده بود. مهمونی که دریچه ی ورودش به دنیای نوجوون های خفن و در اومدن از حالت یه بچه ی راهنمایی بود.

سوبین با موهای کوتاه قهوه رنگ و چشم های ذوق زده اش به کیک نگاه میکرد که صدای خودش رو شنید:
_(بدو چوی یه ارزو بکن.)

سوبین سرش رو بالا اورد و به یونجون نگاه کرد، تو تو طرز نگاهش چیزی بود که برای یونجون پونزده سال قابل درک نبود ولی خود هفتده سالش می فهمید. یه نوع کراش پنهان تو اسمون بدون ستاره ی چشم های سوبین مشهود بود.

چشم هاش رو بست و با تمام قدرت شمع هاش رو فوت کرد. همه از جمله خودش دست زدن و بعد چراغ ها روشن شد.

یونجون میتونست اطرافش رو ببینه، هیونجین با عینک کجش، بومگیو با چتری های احمقانه اش، مینهو با نگاه بی حوصله اش، کای و کله ی فرش، مینجی با لبخند شیرینش، هانا با موهای تازه رنگ کرده اش و گل سر سبد مجلس هانیول با پیرهن تابستونی ابی رنگش.

یونجون خیلی شب های خواب موقعی رو میدید که از هانیول دعوت میکنه بیرون برن و اون این پیرهن ابی رنگ با گل های سفید رو می پوشه. راستش از وقتی تونسته بود بنویسه روی هانیول کراش داشت و تو تصور بچگانه اش دست اون رو تو محراب میگرفت.

نگاهش بیشتر از اون چیزی که میخواست رو کراش بچگی هاش موند و اختیار اینو نداشت که نگاهش رو بگیره. وقتی بالاخره تونست به صاحب تولد برگرده متوجه نگاه غم گرفته اش شد.

سوبین با ناراحتی برای تقسیم کردن کیک رفت و در همون وقت نگاه بی حوصله ی مینهو روی هیونجین بود که داشت مینجی رو قانع میکرد برای مراسم عشای ربانی به کلیسا بیاد، درحالی که یکی از بطری های کوکاکولا رو تو لیوانش خالی میکرد گفت:(بیاید بازی کنیم.)

نگاه کنجکاو همه روی پسر بد جمع نشست. مینهو همچنان نگاهش روی هیونجین بود و درحالی که سعی میکرد جمعیت رو با اشاره دست گرد کنه گفت:(ما دیگه بچه نیستیم و این یه فرصته که همه اولین بوسه اشون رو تجربه کنن پس ما بطری بازی میکنیم.)

یونجون میدونست این اتفاق میوفته هر راهنمایی قبل از ورود به دبیرستان بکارت لب هاش رو از دست میداد و یه جورایی پسر بزرگتر منتظر این لحظه بود.

بدون حرف اضافه رو به روی هانیول نشست و توی دلش دعا کرد پارنترش اون دختر با لباس ابی باشه. سوبین وقتی برگشت که مینهو تقریبا همه رو قانع کرده بود این بازی باحاله و اونا نمیخوان مثل یه مشت شاصخول تو دبیرستان راه برن و بی تجربه به نظر بیان.

سوبین کنار هانیول نشست و تو دلش ارزو کرد اصلا وقت به اون نرسه. بطری چرخید و اولین بوسه به مینجی و بومگیو افتاد، حقیقتا مینجی شانس اورد که کانگ تهیون اون موقع هنوز وارد شهر کوچیکشون نشده بود وگرنه پیشگو سرش رو از تنش جدا میکرد.

بومگیو بیشتر گوشه ی لب مینجی رو بوسید و همین هم باعث سرخ و سفید شدن جفتشون شد. دور بعد به کای و هانا افتاد.  کای چشم هاش رو بست، نفسش رو حبس کرد و کسی که بوسیدش هانا بود.

دور بعد به هیونجین و مینهو افتاد، لبخند گرگ وارانه ی پسر بزرگتر حتی یونجون رو هم می ترسوند چه برسه به پسر کشیش.

هیونجین از جاش بلند شد:
_من نمیخوام این کار رو بکنم بوسیدن هم جنس گناهه.

مینهو لباش رو زبون زد:
_چیه ترسو نمیخوای بری جهنم؟ می ترسید شیطان ها بخورنت؟

هیونجین با چونه ای که می لرزید گفت:(فقط نمیخوام خدام رو ناراحت کنم.)

قبل از اینکه کسی بتونه چیزی بگه از خونه زده بود بیرون. سکوت چند دقیقه حکم فرما بود ولی کای با شادی گفت:(هنوز سه نفر دیگه مونده.)

مینهو بطری رو چرخوند، بطری یونجون رو نشونه رفت.

وقتی برای بار دوم بطری چرخید، پسر بزرگتر یادشه چقدر دعا کرد سر دیگه اش سمت هانیول باشه ولی بطری روی سوبین نشست.

یونجون دست به سینه شد:(من نمیخوام هم جنسم رو ببوسم!)

مینهو چشم غره ای بهش رفت:
_ادای هیونجین مقدس رو درنیار...نکنه توعم می ترسی تو جهنم بسوزی هان؟ یا شایدم یه دونه از اون هموفوبیک های عوضی با عقیده ی پوسیده باشی.

یونجون نمیخواست به هیچ کدوم از این ها متهم بشه برای همین یقه ی سوبین رو گرفت و بوسه ی ارومی روی لب هاش کاشت.

بوسه حتی ثانیه هم دووم نیورد و وقتی عقب کشید یه چیز رو می دونست. این دلیل نفرتش از سوبین بود، این پسر کیوت اولین بوسه اش رو دزدیده بود. بوسه ای که سهم هانیول بود.

###
بچه ها بابت تاخیر متاسفم.
این دو هفته اصلا فیلتر شکن وصل نشد و به محض اینکه وصل شد براتون آپ کردم.
با ووت و کامنت روحمو شاد کنید؛)

Predictions Where stories live. Discover now